گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۴

 

به خاموشی سپندم گفت، در بزم پریزادی

نرنجانی اگر در دل، گره داریم فریادی

سبکباری نه آزادی ست در کیش جوانمردان

توانی بار اگر از خاطری برداشت، آزادی

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۵

 

به بالینم نشستی، قد به ناز افراشتی رفتی

نهال حسرتی، در سینهء من کاشتی رفتی

ندادی فرصت آن، تا بمالم دیده بر پایت

به مشتی خاکساران، سرگرانی داشتی رفتی

به دنبالت نیارم تا نگاه حسرتی کردن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۶

 

من بلبلم و گلبن من یار منستی

آن طرف بناگوش، سمن زار منستی

میدان جهان، تنگ بود کوکبه ام را

منصورم و این دار فنا دار منستی

گفتی دل و جان صرف شود، در سر کارم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۷

 

سخنها از وفا می گفتی و جور و جفا کردی

به ما دیدی چه ها می گفتی و آخر چه ها کردی؟

هلاکت الفتت گردم، که از جادو نگاهیها

دل شوریده را از من، مرا از دل جدا کردی

حزین آتش زدی پروانه سان، محفل نشینان را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۸

 

غم دل با تو زان گویم،که دانم شاد می گردی

چو گنج از خاطر ویران من، آباد می گردی

ز جام حسن سرمستی، به کار خویش هشیاری

نه غافل از ستم، نه آگه از فریاد می گردی

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۹

 

دلم را، کرده یک پیمانه خون، لعل می آلودی

به جان دارم ز شکر خنده ای، داغ نمک سودی

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۰

 

گذشت آن دور کز ساغر، کند یاری مرا یاری

به اشک لاله گون زین پس، نمایم چهره گلناری

ز بار زندگانی، در جهان چندان گران بارم

که جان ناتوان آمد مرا بر لب به دشواری

شب غفلت فروبست، اختران را دیدهٔ روشن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۱

 

شد صید دلم بستهٔ فتراک سواری

شیرین دهنی، لب شکری، بوسه شکاری

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۲

 

مطرب سرود شوق به مستان چه می بری؟

شوریده ایم، نام بیابان چه می بری؟

شعر ترم، به بزم خراباتیان خوش است

این باده را به صومعه داران چه می بری؟

ای دل خیال غمزه ی خون ریزِ یار کن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۳

 

خزان رنگ زردم را، میِ نابی نشد روزی

کسی را همچو من، گلگشت مهتابی نشد روزی

چرا باید امانت دار دنیای دنی باشم؟

ز جنس عاریت، شادم که اسبابی نشد روزی

تمنّا بود دل را، جلوه های خانه پردازت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۴

 

خوش آن ساعت که از فیض سحر شاداب برخیزی

ز خواب صبح، چون خورشید عالمتاب برخیزی

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۵

 

ای خطِّ لب یار، نمایان شده باشی

خضر رَهِ سرچشمه ی حیوان شده باشی

پر می زند از شوق، تذرو مژه ی او

در دیده ی هرکس که خرامان شده باشی

تنها، نه همین آینه حیران تو  باشد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۶

 

ز مستی، خون دل را، باده می انگاشتم روزی

خروش سینه را، افسانه می پنداشتم روزی

دل ِ شوریده حالی بود، کز من ناگهان گم شد

به کف چیزی که از سامان هستی داشتم روزی

کنون دارایی فوج معانی از که می آید؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۷

 

نوای پرده سوزم، از کجا پیدا کند گوشی؟

زبان فهمی نمی یابم، که از دل وا کند گوشی

نمک ریزد به دامن داغ دل را پرده ی گوشش

اگر بلبل به این گلبانگ شور افزا کند گوشی

زبان ای خامهٔ شیرین نوا، خامش چرا داری؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۸

 

ببین که هست لبم، بلبل بهار خطی

کشیده دیدهٔ من، سرمه از غبار خطی

ز جام لاله و گل، بادهٔ نشاط مجو

دماغ تر نکند، جز بنفشه زار خطی

سیاه مستی کلکم بود ز جام لبی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۹

 

سحاب خشک، دیگر از کجا پیدا کند اشکی؟

مگر اشک ترم در دامن دریا کند اشکی

به کاویدن برون آرند، آب چشمه ساران را

به جز کاوش نیارد از گره دل وا کند اشکی

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۰

 

نشد از گریهٔ مستانه ساقی، دل کنم خالی

من دریاکش، این پیمانه را مشکل کنم خالی

نوازش از غم جانان، ز من قالب تهی کردن

چو صاحب خانه آید، بایدم منزل کنم خالی

حزین از همّت مردانه، دارم شرمساری‌ها

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۱

 

دارم گل زخمی به جگر تازه و تر، های

ای دل، بزن از سینه صفیری به اثر، های

بر بوم و برم تاخته سیلاب حوادث

از خانه خرابان توام، های هنر، های

آرام وطن گر سفری شد، عجبی نیست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۲

 

ای که بر دیدهٔ اغیار خرامی داری

یک ره، از ناز نگفتی که غلامی داری

از خمار من خونابه گسارت چه غم است؟

تو که از لعل لب خویش، مدامی داری

مثل خاصان نشماری من دل سوخته را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۳

 

ای برق حسن، شعله به باغ که می زنی؟

دامن دگر به آتش داغِ که می زنی؟

هشیار کو به مجلس ما ای پیام دوست؟

داروی بیهُشی به دماغ که می زنی؟

حزین لاهیجی
 
 
۱
۶۰
۶۱
۶۲
۶۳
sunny dark_mode