گنجور

 
حزین لاهیجی

ز مستی، خون دل را، باده می انگاشتم روزی

خروش سینه را، افسانه می پنداشتم روزی

دل ِ شوریده حالی بود، کز من ناگهان گم شد

به کف چیزی که از سامان هستی داشتم روزی

کنون دارایی فوج معانی از که می آید؟

به میدان کاویانی خامه، می افراشتم روزی

دلم لبریز داغ است، از خیال خال مشکینش

کنون خرمن شد، آن تخمی که من می کاشتم روزی