گنجور

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۵

 

تا توانی درون کس مخراش

کاندر این راه خارها باشد

کار درویش مستمند بر آر

که تو را نیز کارها باشد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۶

 

به دست آهن تفته کردن خمیر

به از دست بر سینه پیش امیر

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۶

 

عمر گرانمایه در این صرف شد

تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا

ای شکم خیره به نانی بساز

تا نکنی پشت به خدمت دو تا

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۷

 

اگر بمرد عدو جای شادمانی نیست

که زندگانی ما نیز جاودانی نیست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰

 

تو گویی تا قیامت زشت‌رویی

بر او ختم است، و بر یوسف نکویی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰

 

شخصی نه چنان کریه منظر

کز زشتی او خبر توان داد

آنگه بغلی نعوذ بالله

مردار به آفتاب مرداد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰

 

تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید

تو مپندار که از پیل دمان اندیشد

ملحد گُرْسِنِه در خانهٔ خالی بر خوان

عقل باور نکند کز رمضان اندیشد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰

 

هرگز آن را به دوستی مپسند

که رود جای ناپسندیده

تشنه را دل نخواهد آب زلال

نیم خورد دهان گندیده

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۱

 

بزرگش نخوانند اهل خرد

که نام بزرگان به زشتی برد

سعدی
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode