گنجور

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۸۱

 

ز عشق آتشِ پرویز آنچنان تیز است

که یک شَرارهٔ سوزان سوارِ شَبدیز است

سوارِ باد چو آتش شود کجا محتاج

دگر به نیشِ رکاب است و نوکِ مهمیز است

ز عشقِ آذرآبادگانم آن آتش

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۸۲

 

با من این روحِ سبک‌سیر گران‌جانی کرد

تنم از پای درآورد و رجزخوانی کرد

همچو سهراب مرا رستم غم کشت و سپس

چاک زد سینه و اظهار پشیمانی کرد

غم به ویرانهٔ دل کرد همان کار که‌اش

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۸۳

 

داد حُسنت به تو تعلیم خودآرایی را

زیبِ اندام تو کرد این همه زیبایی را

قدرتِ عشق تو بگرفت به سرپنجهٔ حُسن

طرفة العین ز من قوهٔ بینایی را

هم مگر فتنهٔ چشم تو بخواباند باز

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۸۴

 

دل اگر جا به سرِ طُرّهٔ جانان گیرد

به پریشان وطنی سازد و سامان گیرد

دل شود رام در آن زلف دل آرام اگر

گوی آرام ز کج‌تابیِ چوگان گیرد

برق‌آسا روی و سینه‌خروشان چون رعد

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۸۵ - به آن که گشته نهان در جوال نتوان گفت

 

به یار شرح دل پرملال نتوان گفت

نگفته بهتر، امر محال نتوان گفت

خیال یکشبهٔ هجر تا به دامن حشر:

اگر شود همه‌روزه وصال نتوان گفت

به سان نقش خیال از تصورات خیال

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۸۶

 

مدام یک نفسم بی‌خروش نبود

اگر پیام سروشم به گوش هوش نبود

زبان نبود گر آزاد بهر آزادی

به شهر هستی محتاج سر به گوش نبود

من آنچه دیدم غیر از وطن‌فروش کسی

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۸۷ - در موقع توقیف روزنامه ناهید که به جای آن ستاره صبح منتشر شده است

 

تو ای ستارهٔ صبح وصال و روز امید

طلوع کن که چو شب تیره‌بخت شد ناهید

بکش به رشتهٔ تحریر نظم و نثر سخن

ز بحر فکر گهرخیز همچو مروارید

چو آبگینهٔ اسکندری و جام جمی

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۸۸ - دیشب به یاد روی تو ای رشک آفتاب

 

دیشب به یاد روی تو ای رشک آفتاب

شُستم ز سیلِ اشک من از دیده نقشِ خواب

تا صبحدم که جیب افق چاک زد شفق

صد رنگ ریخت دل به خیال رُخَت بر آب

بنشسته‌ام میانهٔ سیلابِ خون که گر

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۸۹

 

آتش الهی آنکه بیفتد میان دل

نابود همچو دود شود دودمان دل

مانند خاندان گل از صرصر خزان

هستی به باد داده شود خانمان دل

احوال دل مپرس که خون ریزد از قلم

[...]

عارف قزوینی
 
 
۱
۳
۴
۵