بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱
نیستی پیشهکن از عالم پندار برآ
خویش را کم شمر از زحمتِ بسیار برآ
قلقلِ ما و مَنَت پُر بهگلو افتادهست
بِشِکن شیشه و چون باده به یکبار برآ
تا بهکی فرصت دیدار به خوابت گذرد؟
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲
فرصتی داری زگرد اضطراب دل برآ
همچوخون پیش ازفسردن از رگبسمل برآ
ریشهٔ الفت ندرد دانهٔ آزادیات
ای شرر نشو و نما زینکشت بیحاصلبرآ
از تکلف در فشار قعر نتوان زیستن
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳
با دلِ آسوده از تشویشِ آب و نان برآ
همچو صحرا پای در دامن ز خانومان برآ
اضطرابی نیست در پروازِ شبنم زین چمن
گر تو هم از خود برون آیی به این عنوان برآ
اوجِ اقبالِ جهان را پایهٔ فرصت کجاست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴
شور جنون در قفسی با همه بیگانه برآ
یک دو نفس ناله شو و از دل دیوانه برآ
تاب و تب سُبحه بهل، رشتهٔ زنّار گسل
قطرهٔ می! جوش زن و برخط پیمانه برآ
اشک کشد تا به کجا ساغر ناموس حیا
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵
بیا تا دیکنیم امروز فردای قیامت را
که چشم خیرهبینان تنگ دید آغوش رحمت را
زمین تا آسمان ایثار عام، آنگاه نومیدی
بروبیم از در بازکرم اینگرد تهمت را
به راه فرصت ازگرد خیال افکندهای دامی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶
هرزه برگردون رساندی وهم بود و هست را
پشت پایی بود معراج این بنای پست را
بر فضولی ناکجا خواهی دکان ناز چید
جزگشاد و بست جنسی نیست درکف دست را
عمرها شد شورزنجیرازنفس وا میکشم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷
خاکسار تو تپیدن کند آغاز چرا
جرس آبله بیرون دهد آواز چرا
جذب حسنتگره از بیضهٔ فولادگشود
دیدهٔ ما به جمال تو نشد باز چرا
گرد ما راکه نشستهست به راه طلبت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸
پرتو آهی ز جیبتگل نکرد ای دل چرا
همچو شمعکشتهبینوری درینمحفل چرا
مشتخون خود چوگل باید بهروی خویش ریخت
بیادب آلودهسازی دامن قاتل چرا
خاک صد صحرا زدی آب از عرقهای تلاش
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹
خار غفلت مینشانی در ریاض دل چرا
مینمایی چشم حق بین را ره باطل چرا
مرغ لاهوتی چه محبوس طبایع ماندهای
شاهباز قدسی و بر جیفهای مایل چرا
بحرتوفان جوشی وپرواز شوخی موجتست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰
به خیال آن عرق جبین ز فغان علم نزدی چرا
نفشرد خشکی اگر گلو ته آب دم نزدی چرا
گل و لاله جام جمال زد، مه نو قدح به کمال زد
همهکس به عشرت حال زد تو جبین به نم نزدی چرا
ز سواد مکتب خیر و شر، نشد امتیاز تو صرفهبر
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱
ای غافل از رنج هوس آیینهپردازی چرا
چون شمع بار سوختن از سر نیندازی چرا
نگشودهمژگان چون شرر از خویشکن قطع نظر
زین یک دو دم زحمتکش جامی و آغازی چرا
تاکی دماغت خونکند تعمیر بنیاد جسد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲
فشاند محمل نازتگل چه رنگ به صحرا
کهگرد میکند آیینهٔ فرنگ به صحرا
به خاک هم چه خیال است دامنت دهم ازکف
چو خاربن سرمجنون زدهست چنگ بهصحرا
کجاست شور جنونیکه من ز وجد رهایی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳
حیفکز افلاس نومیدی فواید مرد را
دست اگرکوتاه شد بر دل نشاید مرد را
از تنزلهاست گر در عالم آزادگی
چین پیشانی به یاد دامن آید مرد را
چون طبیعتهای زنگلکردهگیر آثار ننگ
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴
ستم است اگر هوست کشد که بهسیر سرو و سمن درآ
تو ز غنچه کم ندمیدهای، در دل گشا به چمن درآ
پی نافههای رمیدهبو، مپسند زحمت جستجو
به خیال حلقهٔ زلف او گرهی خور و به ختن درآ
نفست اگر نه فسون دمد به تعلق هوس جسد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵
به شبنم صبح، اینگلستان، نشاند جوش غبار خود را
عرق چوسیلاب ازجبین رفت وما نکردیمکار خود را
ز پاس ناموس ناتوانی چو سایهام ناگزیر طاقت
که هرچه زینکاروانگرانشد بهدوشم افکند بار خودرا
بهعمر موهوم تنگ فرصت فزود صد بیش وکم ز غفلت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶
نمیدزدد کس از لذات کاهشآفرین خود را
فرو خوردهست شمع اینجا به ذوق انگبین خود را
به لبیک حرم ناقوس دِیر آهنگها دارد
در این محفل طرف دیدهست شک هم با یقین خود را
به همواری طریق صلح را چندی غنیمتدان
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷
آنجا که فشارد مژهام دیدهٔ تر را
پرواز هوس پنبهکند آبگهر را
وقت است چوگرداب به سودای خیالت
ثابت قدم نازکنم گردش سر را
محوتو ز آغوش تمنا چهگشاید
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸
ای آب رخ از خاک درت دیدهٔ تر را
سرمایه ز خونگرمی داغ تو جگر را
تاگشت خیال تو دلیل ره شوقم
جوشیدن اشک آبله پاکرد نظر را
شد جوش خطت پردة اسرار تبسم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹
شوق اگر بیپرده سازد حسرت مستور را
عرض یکخمیازه صحرا میکند مخمور را
درد دل در پردهٔ محویتم خون میخورد
از تحیر خشک بندیکردهام ناسور را
چارهسازان در صلاح کار خود بیچارهاند
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰
عشق اگر در جلوه آرد پرتو مقدور را
ازگداز دل دهد روغن چراغ طور را
عشق چونگرم طلب سازد سر پرشور را
شعلهٔ افسرده پندارد چراغ طور را
بینیازی، بسکه مشتاق لقای عجز بود
[...]