سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۶
نکند جور پیشه سلطانی
که نیاید ز گرگ چوپانی
پادشاهی که طرح ظلم افکند
پای دیوار ملک خویش بکند
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۶
پادشاهی کاو روا دارد ستم بر زیردست
دوستدارش روز سختی دشمن زورآورست
با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین
زان که شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۷
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۷
فرق است میان آن که یارش در بر
تا آن که دو چشم انتظارش بر در
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۸
از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم
وگر با چنو صد بر آیی به جنگ
از آن مار بر پای راعی زند
که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون گربه عاجز شود
[...]
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۹
بدین امید به سر شد دریغ عمر عزیز
که آنچه در دلم است از درم فراز آید
امید بسته بر آمد ولی چه فایده زانک
امید نیست که عمر گذشته باز آید
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۹
کوس رحلت بکوفت دست اجل
ای دو چشمم وداع سر بکنید
ای کف دست و ساعد و بازو
همه تودیع یکدگر بکنید
بر منِ اوفتاده دشمن کام
[...]
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰
درویش و غنی بنده این خاک درند
و آنان که غنی ترند محتاج ترند
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰
به بازوان توانا و قوت سر دست
خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست
نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست
هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت
[...]
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۱
ای زبردست زیردست آزار
گرم تا کی بماند این بازار
به چه کار آیدت جهانداری
مردنت به که مردم آزاری
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۲
ظالمی را خفته دیدم نیمروز
گفتم این فتنه است خوابش برده بِه
وآنکه خوابش بهتر از بیداری است
آنچنان بد زندگانی مرده به
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳
ما را به جهان خوش تر از این یک دم نیست
کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳
ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳
قرار بر کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳
حرامش بود نعمت پادشاه
که هنگام فرصت ندارد نگاه
مجال سخن تا نبینی ز پیش
به بیهوده گفتن مبر قدر خویش
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳
ابلهی کو روز روشن شمع کافوری نهد
زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳
به روی خود در طماع باز نتوان کرد
چو باز شد به درشتی فراز نتوان کرد
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳
کس نبیند که تشنگان حجاز
به سر آب شور گرد آیند
هر کجا چشمه ای بود شیرین
مردم و مرغ و مور گرد آیند
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۴
چو دارند گنج از سپاهی دریغ
دریغ آیدش دست بردن به تیغ
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۴
زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد
و گرش زر ندهی سر بنهد در عالم