گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲

 

چشم مرا به طلعت نان است آرزو

ای مطبخی به لطف کرم کن بیار زو

برداشتی چو خوان صبا هم به شب زپیش

زنهار ای عزیز چنین برمدار زو

موجود شد چو نان و عسل ای عزیز من

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۳

 

دوای غم نتوان ساخت جز به باده ناب

مرا به لطف خود امروز ساقیا دریاب

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۳

 

سحر چو طلعت زناج دیدم اندر خواب

ز شوق آن دل بریان جگر شدست کباب

علی الصباح به از کوزه عسل باشد

به پیش خاطر مخمور کاسه سیراب

چه خوش بود به جهان سایه بان نان تنک

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۴

 

بعید گشته مرا وصل آن پری رخسار

ز جان خویش بعیدم، مرا به عید چه کار

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۴

 

اگر به خربزه خسروی شوی تو دوچار

بنوش آنچه توانی و هیچ شرم مدار

چو خوش به دست تو افتد شهید کن خود را

صباح صحنک شفتالویی چو غبغب یار

کجا به سیب کند میل اندرین عالم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۵

 

از جمله دردها غم آن دوست بس مرا

بر باد بر دهد چه کنم این هوس مرا

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۵

 

آش تروش می کند اکنون هوس مرا

ای مطبخی ز لطف به فریاد رس مرا

نوشم ز نان و خربزه چندانک این زمان

در سینه هیچ جا نبود یک نفس مرا

صحن برنج پیش من افتاده و رقیب

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۶

 

جانم به لب رسید ز سودای آن حبیب

وز عاشقی نصیب من این است تا نصیب

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۶

 

آن چرب روده ای که بود اسم او اسیب

آیا بود که بر من مسکین شود نصیب

دردی است جوع و شربت او روغن و حلیم

از پیش مطبخی نروم جانب طبیب

سیری ز نان میده و پالوده عسل

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۷

 

عید صیام و فصل گل و موسم بهار

من مست و یار همدم و ساقی است گلعذار

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۷

 

بیا که عید صیام است و باز فصل بهار

غم زمانه بدل کن به باده گلنار

در آن زمان که گشایم من فقیر نهار

ترید شیر و عسل جوش بایدم دو طغار

برنج زرد چو یابی بنوش چندانی

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۸

 

بوسی زلبش اگر کنی نوش

غمهای جهان شود فراموش

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۸

 

گر آرده و عسل کنی نوش

عیش دو جهان کنی فراموش

جان تازه کند بیا و بنگر

آن اشکنه لطیف سر جوش

چون از تو شود کسی خریدار

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۹

 

گر براند سویم آن شاهسوار چابک

من نثارش کنم این جان گرانمایه سبک

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۹

 

زیروائی که بود گرم و به او نان تنک

مرهم سینه مجروح بود روز خنک

صحن ماهیچه پر قیمه اگر دست دهد

خرم آن جان گرانمایه که دریافت سبک

جان کند تازه کنون خربزه ابدالی

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۰

 

زشوق آن رخ زیبا همی کشم آوخ

دل جراحت من بین و سینه لخ لخ

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۰

 

شمیم قلیه و بغرا وزید از مطبخ

مشام جان مرا تازه ساخت این، بخ بخ

دلا چو تازه کند جان به فصل تابستان

مباش غافل از آن بکسمات و شربت یخ

چنان عدوی تن جانفزای بریانم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۱

 

رخ تو مظهر انوار ربی الاعلی است

که صنع بی حد و اندازه اندرو پیداست

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۱

 

رسید عید صیام و جهان پر از غوغاست

بیا که موسم عیش و کلیچه و حلواست

اسیر حب نبات است جان شیرینم

ز شوق ماهی قندی دو دیده ام دریاست

به روز عید سعیدست هر که در عالم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۲

 

گر خرامان بت من جانب گلراز شود

گل شود غنچه زشرم آن دم و در خار شود

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۴
sunny dark_mode