سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴
ما بی تو به دل بر نزدیم آب صبوری
چون سنگدلان دل بنهادیم به دوری
بعد از تو که در چشم من آید که به چشمم
گویی همه عالم ظلمات است و تو نوری
خلقی به تو مشتاق و جهانی به تو روشن
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶
آن غالیه گون نقش نگر بر گل سوری
بر ماه دو هفته رقم است از گل سوری
چشم بد حساد که بر کنده ز سر باد
افکند ز تو دورم و فریاد ز دوری
از ظلمت فرقت برهان ذره وشم ز آنک
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۱
گر تو دل ما سوختی از آتش دوری
ما بی تو به دل بر نزدیم آب صبوری
هر چند که دور از تو چو فرهاد فتادیم
چون سنگدلان دل ننهادیم به دوری
دانم نخوری غم ز هلاک من رنجور
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
ای هر نفس تافته بر دل ز تو نوری
از سرّ تو جان یافته هر لحظه سروری
در سایه جان ز آتش سودای تو سوزیست
آن نیست که خاص است ظهورت به ظهوری
تا پرتو خورشید تو بر کون بتابید
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۲
سودای تو آتش زده در رخت صبوری
از آب کجا تشنه کند صبر به دوری
پای از دل اغیار برون نه که بریبی
در خانه ظلماتی ای پیکر نوری
خاموشم اگر ناله من گوش تو آزرد
[...]