گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۲

 

از خون جگر رنگ پذیرد سخن ما

برگی است خزان دیده سهیل از یمن ما

محتاج به شمع مه و خورشید نباشد

چون سینه روشن گهران انجمن ما

از صحبت ما فیض توان برد به دامن

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

نبود صفت لعل تو، حد سخن ما

این لقمه فزونست بسی از دهن ما

از خون دلم خورده مگر آب، که دایم

خیزد عوض سبزه غبار از چمن ما

شد وقت گذشت از همه، دندان اجل کو؟

[...]

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما

چون غنچه بود زخم تو جزو بدن ما

دور از گل رخسار تو مانند شکوفه

از پنبهٔ داغ است به تن پیرهن ما

ما بلبل پر سوختهٔ گلشن عشقیم

[...]

جویای تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

از خار جفای بت پیمان شکن ما

یک سینهٔ چاک است چو گل، پیرهن ما

در هجر تو، هر پارهٔ دل محشر داغی ست

یک غنچهٔ نشکفته ندارد چمن ما

گویا لب لعل تو دمیده ست فسونی

[...]

حزین لاهیجی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

در بزم چمان آمده سرو چمن ما

امشب همه رشک چمن است انجمن ما

ماه است که در بزم برافروخته طلعت،

یا شمع رخ مهوش سیمین بدن ما؟

خوب است که در بزم من آید به تماشا،

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode