گنجور

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

تا رشته میثاقم با موی تو محکم شد

کارم همه بر مویی بر بسته و درهم شد

هر کس دل و دینی داشت چشم تو به غارت برد

هرجا دم عیشی بود از زلف تو ماتم شد

گندم نفریبد هیچ مخلوق بهشتی را

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

می‌رفت و بخود می‌گفت رمزی لب خاموشش

ز آن رفتن و گفتن بود دل‌ها همه در جوشش

می‌کرد بجنگ آهنگ چشمان پر آشوبش

می‌برد عنان از چنگ گیسوی زره پوشش

ره بند و خدنگ افکن مژگان صف آرایش

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

گویند که من بر کف در راه تو سر دارم

از سر بسرت گر خود عمریست خبر دارم

عرض س و جان کردن باشد عجب از عاشق

هست از سر و ننگ آن خاکی که بسر دارم

هیچ از دهنت رمزی با کس نتوانم گفت

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

گفتم که بجام تست خون دل ناچیزم

گفتاکه بود خونها در ساغر لبریزم

گفتم بجهان صد شور انگیخته از لب

گفتا پس ازین بینی شوری که برانگیزم

گفتم دل سودائی مجنون شد و صحرائی

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱

 

ای طره مشکینت برهم‌زن سامان‌ها

وان خال خود آیینت غارتگر ایمان‌ها

از غمزه فتانت بس جان به گرو کانت

وز چاک گریبانت بس چاک گریبان‌ها

خلقی ز غمت هر شب در ناله و در یارب

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲

 

بنما رخ و فرخ کن ایمه می‌ مینو را

بنشین خوش و خلخ کن بفشان گل گیسو را

در زلف چسان بستی یک سلسله مجنونرا

در چشم کجا دادی جا اینهمه جادو را

چشمی که بگرداندی در دیده ما ماندی

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳

 

آیا شود آنروزی کائی تو بمهمانم

آری نمک از لعت بهر دل بریانم

وز خنده شکرریزی زان لعل دلاویزم

یاقوت روان‌بخشی زان حقه مرجانم

تعویذ نظر گردد بر گردن تو دستم

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶

 

دل رفت و راه از دستم زان نرگس مستانه

بی‌ساغر و می‌مستم حاجت چه به پیمانه

سجاده نشینی بس در صومعه با هر کس

دیگر نشوم زین پس دور از در میخانه

صفی علیشاه