گنجور

 
صفی علیشاه

تا رشته میثاقم با موی تو محکم شد

کارم همه بر مویی بر بسته و درهم شد

هر کس دل و دینی داشت چشم تو به غارت برد

هرجا دم عیشی بود از زلف تو ماتم شد

گندم نفریبد هیچ مخلوق بهشتی را

خال تو به تقریبی دام ره آدم شد

روح‌القدس از لعلت حرفی به مسیحا داشت

شورای روان‌بخشی در حوزهٔ مریم شد

دل هر که به مویت بست از نام و نشان وارست

دیوانگی ما بود کافسانهٔ عالم شد

موج دل دریایی برخاست به رسوایی

وقتی که به شیدایی در کوی تو محرم شد

زان شب که شکست افکند در مجمع ما زلفت

اسباب پریشانی پیوسته فراهم شد

من تن به بلا دادم اول ز خم جعدت

یک سلسله را آخر پشت از غم دل خم شد