تاراج کنی تا چند ای مغبچه ایمان‌ها

کافر تو چه می‌خواهی از جان مسلمان‌ها

تیری به من افکندی ای طرفه کز آن یک تیر

در هر بن موی من پنهان شده پیکان‌ها

ای خضر مبارک‌پی بنمای مرا یاری

[...]

ترسم نشده غوره، انگور خزان آید

یا می نشده انگور ماه رمضان آید

زاهد که کند منعم از رفتن میخانه

با ساده رخی هر شب آنجا به نهان آید

گر اشک روانم نیست زآن است که می ترسم

[...]

دایم گل این بستان، شاداب نمی ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانائی

گر غالیه خوشبو شد، در گیسوی او پیچید

ور وسمه کمانکش شد، در ابروی او پیوست

گر بی توام به دامن، نقد دو کون ریزند

دامان بی نیازی، بر این و آن فشانم

گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر

در راه وفاداری جان در قدمت ریزم