گنجور

 
ملا احمد نراقی

بدان که مکرر مذکور شد که معالجه امراض نفسانیه، به معجون مرکب از علم و عمل است پس دفع صفت خبیثه ظلم، و کسب فضیلت عدالت، به علم و عمل می شود.

اما علاج علمی، آن است که در آنچه مذکور شد از مفاسد دنیویه و دینیه ظلم، و فواید عدل تأمل کند، و همه را در دل خود جای دهد.

و بدان که عدالت، موجب نام نیک و محبت دور و نزدیک، و دوام دولت، و قوام سلطنت، و آمرزش آخرت می گردد.

بلکه از اخبار مستفاد می شود که «بدن سلطان عادل، در قبر از هم نمی ریزد» و یاد آورد بدنامی ظلم و ستم، و نفور طبع مردم از ظالم را و بداند که ظلم، باعث تباهی دولت، و ویرانی آن می شود و دعای دعاکنندگان در حق او تأثیری نمی بخشد.

ببایست عذر خطا خواستن

پس از شیخ و صالح دعا خواستن

دعای ویت کی بود سودمند

اسیران محتاج در چاه و بند

کجا دست گیرد دعای ویت

دعای ستمدیدگان در پیت

و تأمل کند اگر کسی بر او ظلم کند و کسی به داد او نرسد، از برای او چه حالت خواهد بود، آن بیچاره مظلوم نیز همین حال را دارد.

میازار موری که دانه کش است

که جان دارد و جان شیرین خوش است

و از روز درماندگی خود یاد آورد، و به خاطر گذراند زمانی را که دسترسی به تلافی آن نداشته باشد.

دایم گل این بستان، شاداب نمی ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانائی

و به نظر عبرت بر دنیا و دولت آن بنگرد و احوال گذشتگان را یاد آورد و به تحقیق بداند که ظلم و ستم خواهد گذشت و بجز مظلمه و وبال و بدنامی و نکال از برای او نخواهد ماند و سراپای جهان را سیر کند و بی وفائی دنیا را مشاهده نماید.

خبر داری از خسروان عجم

که کردند بر زیردستان ستم

نه آن شوکت و پادشاهی بماند

نه آن ظلم بر روستائی بماند

جهان ای پسر ملک جاوید نیست

ز دنیای وفاداری امید نیست

نه بر باد رفتی سحرگاه شام

سریر سلیمان علیه السلام

به آخر ندیدی که بر باد رفت

خنک آنکه با دانش و داد رفت

نکوئی کن امروز چون ده تو راست

که سال دگر دیگری کدخداست

هان، هان به دولت و جاه، مغرور نشوی و به قوت و جاه، فریب نخوری چند روز دنیا را قابلیت نیست که به سبب آن، مرتکب ظلم و ستم باید شد و لذت این عاریت سرا آن قدر نه که به جهت آن دل بیچارگان را توان افسرد.

مکن تکیه بر مسند و تخت خویش

که هر تخت را تخته ای هست پیش

به بازوی بهمن برآسوده مار

ز روئین دژ افتاده اسفندیار

بهار فریدون و گلزار جم

به باد خزان گشته تاراج غم

نسب نامه دولت کیقباد

ورق بر ورق هر طرف برده باد

کجا رستم و زال و سیمرغ و سام

فریدون و فرهنگ و جمشید و جام

زمین خورد و از خوردشان دیر نیست

هنوزش ز خوردن شکم سیر نیست

چنین است رسم این گذرگاه را

که دارد به آمد شد این راه را

یکی را درآرد به هنگامه تیز

یکی را ز هنگامه گوید که خیز

که داند که فردا چه خواهد رسید

ز دیده که خواهد شدن ناپدید

که را رخت این خانه بر در نهند

که را تاراج اقبال بر سر نهند

اما علاج عملی آنکه پیوسته مطالعه اخبار و آثاری که در ذم ظلم و مفاسد آن، و مدح عدل و فواید آن، رسیده بکند و آثار و حکایت سلاطین عادل، و کیفیات عدالت ایشان را مرور نماید و با اهل علم و فضل مجالست نماید و خود را خواهی نخواهی از ظلم و ستم منع نماید و دادرسی فقرای مظلومین کند، تا لذت عدالت را بیابد و شیرینی شهد عدل در کامش درآید، و این صفت فاضله، ملکه او گردد.