غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
خاموشی ما گشت بدآموز، بتان را
زین پیش وگر نه اثری بود، فغان را
منت کش تأثیر وفاییم، که آخر
این شیوه عیان ساخت، عیار دگران را
در طبع بهار این همه آشفتگی از چیست؟
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
بی می نتوان بردبسر فصل خزان را
ساقی بده آنجام پر از خون رزان را
ترسم که کند فاش دگر راز نهانرا
از دیده که میریزدم این اشک روان را
از پیر و جوان برده دل آن ترک جفاجو
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
بر قتل من خسته، اگر بسته میان را
تا باز کند زنده، گشوده است دهان را
سر خط امان داد به ما طلعت تو دوش،
و امروز گرفت از کف ما خطّ امان را
ترسم که چو چنگیز کند چشم تو با خلق
[...]
صامت بروجردی » کتاب التضمین و المصائب » شمارهٔ ۱۲ - و برای او همچنین
نایافتم از بیخبری راحت جان را
کندم ز بدن پیرهن شک و گمان را
انداختم از سر هوس کون و مکان را
نخجیر نمودم همه شیران جهان را
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹
بشکست چو زلف سیه مشک فشان را
بشکست دگر رونق و بو، عنبر وبان را
در ابروت از عارش و مژگان به خیالم
یک جا نبود مهر و مه و تیر و کمان را
زلف تو بلای دل و خط، فتنه ی دل هاست
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
اینست اگر ساز بم و زیر جهان را
بیپرده مکن نغمه مضراب زمان را!
با خط ادب ساز تو از سرمه سیاهی
در حرف خموشی چه قلم بند میان را!
گردد خط حیرت اثر شوق فتوحت
[...]
ملکالشعرا بهار » مسمطات » خمریه
چون یافت کدیور گنه بچه گکان را
بربست به زنجیر دوگان را و سه گان را
وانگه به درون درشد و دید آن همگان را
وز آن همه گان پاک بپرداخت مکان را
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
زین سرونشان یافتم آن سرونشان را
آن سرونشان نازم و این سرونشان را
زلفش بربود از من و خلقی دل و دانم
نستانم از او چون دگران من دگر آن را
چشم و مژه و ابروی او یا دو کماندار
[...]