گنجور

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

مهر وی من ، آن یافته از خوبی بهر

فرمود مرا پرستش خویش بقهر

خوش خوش ز پی مراد آن فتنۀ دهر

رسم آوردیم بت پرستی در شهر

ازرقی هروی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

ای از خر دجال بسی یافته بهر

یک گوش بر دست او و یک گوش بنهر

خر زهره و هم بحنه تا از تو بقهر

خرمهره جدا کنم چو خر زهره ز زهر

سوزنی سمرقندی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۹

 

ای داده تو را دست سپهر و دل دهر

از بخت تو را تخت و هم از دولت بهر

مهر تو کند به لطف و کین تو به قهر

از شوره گل، از غوره مل، از شکر زهر

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱

 

دل کوفته‌ام چو تخمکان ز آتش قهر

لب شسته به هفت آب ز آلایش دهر

تو بذر قطونا شدی ای شهرهٔ شهر

بیرون همه تریاک و درون سو همه زهر

خاقانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳

 

زنهار در آن کوش که در زیر سپهر

با هیچ کس‌ات هیچ نپیوندد مهر

تا بو که از این هزاهزکون و فساد

بیرون شدنیت زود بنماید چهر

باباافضل کاشانی
 

عطار » مختارنامه » باب سوم: در فضیلت صحابه رضی الله عنهم اجمعین » شمارهٔ ۵

 

ای ماه ز حسن خلق تو یافته بهر

پر مشک ز عطرِ خُلق تو جملهٔ دهر

وز هر دو جهان کجا توان برد این قهر

کان آب حیات را بکُشتند به زهر

عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۳۶ - امیرالمؤمنین حسن علیه صلوات الله

 

ای ماه زحسن خلق تو یافته بهر

پر مشک زباد خُلق تو جملهٔ دهر

در هر دو جهان کجا توان بود این قهر

کان آب حیات را بکشتند به زهر

اوحدالدین کرمانی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

بنگر بفروغ شمع وانطلعت و چهر

اندوده بدود آتشین روی سپهر

در سیم وزرش نیک نگه میکردم

ماننده ماه بود و در سایه مهر

ابن یمین
 

کمال خجندی » مفردات » شمارهٔ ۷

 

آن دلبر بی‌مهر که ماهی‌ست به چهر

دارد سر عاشقی ندارد سر مهر

کمال خجندی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

ای مه ز فروغ رایت افروخته چهر

بر رسم فدی گرد سرت گشته سپهر

افشان ز سحاب کرم آبی که دمد

از شوره زمین اهل کین سبزه مهر

جامی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

آنم که به پیمانه من ساقی دهر

ریزد همه درد و درد و تلخابه زهر

بگذر ز سعادت و نحوست که مرا

ناهید به غمزه کشت و مریخ به قهر

غالب دهلوی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

شهزاده نادر آن وحید همه شهر

کز عاطفتش به از شکر گردد زهر

مقصود وی است اینکه حکیمان گویند

انسان تمام نادر است اندر دهر

جیحون یزدی
 
 
sunny dark_mode