گنجور

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

از شاه جهان زمانه ممنون بادا

عدلش معمار ربع مسکون بادا

زنجیر عدالتش سعادت اثر است

چون سبحه بدست پیر گردون بادا

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

از شاه جهان جهان ببرگ و سازست

کوس عدلش بسی بلند آوازست

زنجیر عدالتش سراپا چشم است

پیوسته براه دادخواهان بازست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

یارب دائم کمر بهمت بندی

دست ستم فلک بقدرت بندی

زنجیر عدالتت بود پاینده

این سلسله بر پای قیامت بندی

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

زنجیر عدالتت بعالم رقمی است

فرمان بدر کردن هر جا ستمی است

آرایش روزگار امروز از دست

بر روی زمانه زلف پرپیچ و خمیست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

از معدلتت زمانه آگاه شده است

زنجیر عدالتت ستمکاه شده است

از قلعه فانوس برون آمد شمع

دست ظالم زبسکه کوتاه شده است

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

ای عارضه تو عمر کاه همه کس

شام المت روز سیاه همه کس

تا درد ترا پیش مسیحا گویند

دوشینه بچرخ رفت آه همه کس

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

دست هوسم را ز درم بیزاریست

طبعم از فکر جمع سامان عاریست

چیزیکه توان گفت که دارم روزه است

آنهم چو نکو بنگری از ناداریست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

محسن دائم سرش در سینه زده

از شنبه چرت تا به آدینه زده

با سجده ایزد آشنائیست سرش

پیشانی او ز پینگی پینه زده

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

از حادثه دورتر بصد مرحله است

آنکس که ستمکارتر از سلسله است

یکبار نشد خانه زنجیر خراب

با آنکه تمام عمر در زلزله است

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

بنگی عربی سوار جمازه چرت

از خویش سفر کند به اندازه چرت

هرگز نگسیخت چرتش از چرت دگر

بستست ز تار مژه شیرازه چرت

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

برگرد تو ای قدوه نیکوکاران

روزی دو سه تب گشت چو خدمتکاران

می خواست که از خلق خوشت آموزد

راه روش سلوک با بیماران

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹ - تاریخ تسخیر قلاع خطهٔ دکن

 

از جلوه شاهدان فرخ پی فتح

داد از پی هم ساقی دوران می فتح

تاریخ فتوحات شهنشاه جهان

کلکم بنوشت (آمده فتح از پی فتح)

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

از باده گذشتیم بپاکان قسم است

شستیم ز جام دست اگر جام جم است

توفیق ثبات هم خدا خواهد داد

آری تاریخ (هم ثبات قدم) است

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

دستی نبود بر تو بداندیش ترا

دارد حسد و کینه پس و پیش ترا

در قید دو شاخه هر دو دستت خواهم

تا پایه شوند منبر ریش ترا

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

چون شاه جهان پادشه شیر شکار

گردید بدولت پی نخجیر سوار

روزی بتفنگ خاصیان چل آهو

افکند و نیفکند بیک صید دو بار

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

شاها بختت کشور اقبال گرفت

تیغت ز عدو ملک سر و مال گرفت

چل قلعه بیک سال گرفتی که یکیش

شاهان نتوانند بچل سال گرفت

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

عالم روشن ز شمع اقبالت باد

جمع آمده اجزای مه و سالت باد

هر جا شب وصل و روز عیدی باشد

عیش دو جهان قرین احوالت باد

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

نی از گریه است ضعف چشمم نه زدرد

این پرده بروی کار هجران آورد

هر خانه که صاحبش سفر کرد از آن

ناچار در آن غبار بنشیند و گرد

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

ساز تو همیشه غم فزای دل بود

سرتاسر نغمه ات همه باطل بود

باد نفست گلشن آهنگ ندید

چون آب بهرزه رفته بیحاصل بود

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

چون شمع خودم آتش پیراهن خویش

برقم اما فتاده در خرمن خویش

خود را دایم بر آب و آتش زده ام

پروانه کجاست همچو من دشمن خویش

کلیم
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode