رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶
چون کُشته ببینیام، دو لب گشته فراز
از جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشین و میگوی به ناز
«کای من، تو بکشته و پشیمان شده باز»
ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۴۵
تا روی ترا بدیدم ای شمع تراز
نی کار کنم نه روزه دارم نه نماز
چون با تو بوم مجاز من جمله نماز
چون بی تو بوم نماز من جمله مجاز
ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۴۶
در خدمت تو چو صرف شد عمر دراز
گفتم که مگر با تو شوم محرم راز
کی دانستم که بعد چندین تک و تاز
در تو نرسم وز دو جهان مانم باز
ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۴۷
در هر سحری با تو همی گویم راز
بر درگه تو همی کنم عرض نیاز
بی منت بندگانت ای بنده نواز
کار من بیچارهٔ سرگشته بساز
ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۴۸
من بودم دوش و آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه قصهٔ ما بود دراز
خواجه عبدالله انصاری » رباعیات شیخ انصاری (نقل از کشف الاسرار و انوارالتحقیق) » شمارهٔ ۶۳
اندر همه عمر من شبی وقت نیاز
آمد بر من خیال معشوقه فراز
برداشت نقاب مرمرا گفت بناز
باری بنگر که از که ماندستی باز
خواجه عبدالله انصاری » رباعیات شیخ انصاری (نقل از کشف الاسرار و انوارالتحقیق) » شمارهٔ ۶۴
ای در به چنگ آمده در عمر دراز
آورده ترا ز قعر دریا به فراز
غواص ترا نهاده بر دست زناز
افتاده ز دست و باز دریا شده باز
خواجه عبدالله انصاری » رباعیات شیخ انصاری (نقل از کشف الاسرار و انوارالتحقیق) » شمارهٔ ۶۵
اول تو حدیث عشق کردی آغاز
اندر خور خویش کارما را میساز
ما کی گنجیم در سراپرده راز
لافیست بدست ما و منشور نیاز
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ دهم - در مراتب شکستگی و نیاز و اینکه هیچ مرتبه ندارد بی اینها نماز و عبادت با اخلاص و صدقه بی اختصاص و رنج کشیدن در ریاضت و جهاد کردن با نفس مکار و تخلیص دل از دست آن غدار
ای زاهد خودبین که نئی محرم راز
چندین به نماز و روزه خویش مناز
کارت ز نیاز می گشاید نه نماز
بازیچه بود نماز بی صدق و نیاز
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۵۷
آن شد که ترا رفت همی با ما ناز
و آن شد که مرا بود بروی تو نیاز
ما ناز تو و نیاز خویش ، ای پرساز
بر سنگ زدیم و صبر کردیم آغاز
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸
ای گل رخ سرو قامت ، ای مایهٔ ناز
بر تو ز نماز و روزه رنجیست دراز
چندین بنماز و روزه تن را مگداز
بر گل نبود روزه و بر سرو نماز
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹
زان روز که من عشق تو کردم آغاز
دربند بلا ماندم و در دام گداز
هر ناز که دانی بکن ، ای مایۀ ناز
باشد که چو من زبون بکف ناری باز
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰
صد لابه و صد بند حیل کردی باز
تا با تو چنان شدم که بودم ز آغاز
آن روز مرا بود بروی تو نیاز
آن روز شد و روز شده ناید باز
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱
یک چند بدام عشق بودم بگداز
باز این دلم آن گداز می جوید باز
با این دل عشق بستۀ صحبت ساز
عیشیست مرا تیره و کاریست دراز
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۶۲
یک ره که گرفت خصم بدخواهی ساز
وافگند میان ما دو تن هجر دراز
خود با دلک خویش بپیوندم باز
دانم که مرا زمن ندارد کس باز
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳
چون کشته ببینیام دو لب کرده فراز
وز جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشسته می گوی بناز
کی کشته ترا من و پشیمان شده باز
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴
بنگر که چه گفت با دلم چشم، به راز
چشمی که نیامد از غم هجر فراز
گفتا که ازین گرستن دور و دراز
من رفتم و آن رفته دگر نامد باز
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶
گر روز قضا خدا ترا پرسد باز
گوید که چرا کردی بر عاشق ناز
تو عذر چه داری بر او عذر بساز
خواهندهٔ تو مگر که من باشم باز
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷
نیمی ز دلم کبک شد و نیمی باز
نیمی ز تنم به ناز و نیمی به گداز
زانکس که مرا طمع به شادی بُد و ناز
آورد مرا کنون به تیمار و نیاز
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۱
چرخ از دم کون برنمی گردد باز
گاهیم به ناز دارد و گه به نیاز
کس نیست که از منش فرو گوید راز
کز ما بدگر کنده بروتی پرداز