×
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۷ - خوان از خون
خوان میفکند کنون مسلمانان
آن خواجه که سگ بر او شرف آرد
خوانی که ز خون آدمی باشد
افطار بدان کسی روا دارد؟
خود کس نرود و گر رود آنجا
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۰ - دو خواجه تاش
من بنده و اسب هر دو امروز
بر درگه تو دو خواجه تاشیم
در گرسنگی بصبر کردن
ما هر دو درین دیار فاشیم
قدری جو اگر دهی باسبم
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۳ - سوزیان
خشمت آمد که من ترا گفتم
که ترا عاشقم خطا گفتم
شاید ارخون شود دلم تامن
با تو ناگفتنی چرا گفتم
من ز دست زبان برنج درم
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۷ - خواهش کارد
یک کارد بخواستم ز تو روزی
گفتی بدهم تو آن بمن وا کن
بعد از سه چهار ماه دی گفتی
آن نیست برو سر سخن واکن
گر هجو کنی همی قلم گیرم
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۹ - غله
ای آنکه بنزد عقل فاضلتر
از آب حیات خاک پای تو
تشویر همی خورد بهشت الحق
از مجلس بزم دلگشای تو
بگشاده ملک زبان بمدح تو
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳۸ - شادی و غم
هر شادی و غم که هست اندر دهر
بر زهره و بر زحل همی بندی
از زهره و از زحل چه برخیزد
چه بر ... این و ریش آن خندی