فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸
عشق آمد و اختیار نگذاشت
در کشور دل قرار نگذاشت
از جان اثری نماند در تن
وزخاک تنم غبار نگذاشت
کیفیت چشم پرخمارت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵
دوش از من رمیده میرفت
دامان ز کفم کشیده میرفت
میرفت و مرا به حسرت از پی
دریا دریا ز دیده میرفت
میرفت به ناز و رفتهرفته
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸
آن شوخ که داد دلبری داد
در فن ستمگریست استاد
بنیاد مرا بخواهد او کند
کرده است دگر ستیزه بنیاد
از جور و جفاش کی برم جان
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰
غم کشت مرا ز دست غم داد
فریاد ز غم هزار فریاد
اجزای مرا ز هم فروریخت
غم داد مرا چو گرد بر باد
بنیاد مرا نهاد بر غم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱
داد از غم عشقت ای صنم داد
فریاد ز تو هزار فریاد
بیمارت را نمیکنی به
غمناکت را نمیکنی شاد
بر نالهٔ من نمیکنی رحم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵
تا جان نشود ز این و آن فرد
بر دل نشود غم جهان فرد
تا دل نشود بعشق او جفت
جان کی گردد در این و آن فرد
در آتش عشق تا نجوشی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵
عشق آمد و عقل را بدر کرد
فرزند نگر چه با پدر کرد
بس عیب نهفته بود در عقل
عشق آمد و جمله را هنر کرد
آنها که غم تو کرد با من
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶
لعل لب تو چه با شکر کرد
وان لؤلؤ تر چه با گهر کرد
زلف و خالت چه کرد با مهر
چشم و ابرو چه با قمر کرد
رفتار خوشت چه کرد با سرو
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷
دل را غمگین نمیتوان کرد
غمگین را تمکین نمیتوان کرد
تلخست جهان به غیر عشقت
کامی شیرین نمیتوان کرد
عشق تو بجان خرید ای دوست
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱
در سر چو خیال تو درآید
درهای فرح برخ گشاید
هرگاه به یاد خاطر آئی
فردوس برین بخاطر آید
نام تو چو بر زبان رانم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲
شکر تو چسان کنم که شاید
از جز تو ثنای تو نیاید
گر هم نکنم ثنا چه گویم
نطقم بچه کار دیگر آید
آن لب که ثنای تو نگوید
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶
ساقی قدحی بیار سرشار
تا هر دو کشیم می بیکبار
از دست شویم هر دو با هم
یک مست شویم ما دو هشیار
تن را بدهیم و جبه بر سر
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷
ما را پیوسته بسته بر کار
دارد با ما عنایتی یار
دادند بدست خلق ما را
پا بسته فتادهایم در کار
دادند عنان بدست سفله
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶
ای در سرم از تو جوش دیگر
در کشور جان خروش دیگر
در چشمهٔ سلسبیل نوشی است
و اندر دهن تو نوش دیگر
هر عاشق را غمی و جوشی است
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶
ای خفته رسید یار برخیز
از خود بفشان غبار برخیز
هین بر سر لطف و مهر آمد
ای عاشق یار زار برخیز
آمد بر تو طبیب غم خوار
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸
یک غمزهٔ جان ستان مرا بس
از وصل تو کام جان مرا بس
تا هستی آن شود یقینم
دشنامی از آن دهان مرا بس
از عشرت و عیش و کام دنیا
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹
دل را عبرت ازین جهان بس
جان را عرفان جان جان بس
سر را سودای عشق جانان
از لذتهای جاودان بس
چشم و گوش و زبان و دل را
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱
درد دل ما ز یار ما پرس
احوال نهان ز آشنا پرس
چون بنده خدای را شناسد
اوصاف خدا هم از خدا پرس
سرّ اسماء ملک نداند
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶
در میکده دوش رند قلاش
میگفت به پاکباز اوباش
کز سرّ حقیقتم خبر ده
یک نکته بگو برمز یا فاش
گفتا سخن برهنه خواهی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷
غم با دلت آشناست ای فیض
جانت هدف بلاست ای فیض
هر درد و غمی که روز و شب زاد
بر جان و دلت قضاست ای فیض
هر فتنه که از سپهر آید
[...]