گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۴

 

ای مثل چشم مستت چشم فلک ندیده

نقش خیال رویت بر لوح جان کشیده

دل ز اشتیاق وصلت از جان ملول گشته

جان در هوای لعلت از غم به لب رسیده

صدبار خار هجرت در پای دل شکسته

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۷

 

در سر مرا ز عشقش سودا بود همیشه

در دل مرا ز شوقش غوغا بود همیشه

او هست نور دیده زان روی دیده جان

بر روی همچو ماهش بینا بود همیشه

بر روی چون گل تو بلبل صفت به بستان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۷

 

ای دل به درد عشقش دانم دوا نداری

یک دم خیال رویش از خود جدا نداری

ای دل به درد هجران تا کی صبور باشم

ای نور هر دو دیده ترس از خدا نداری

کارت جفاست بر من تا کی توان کشیدن

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۸

 

در دیده ام نیامد جز روی تو خیالی

جز قامتش نیامد در چشم ما نهالی

هجران به جانم آورد بر حال من ببخشای

جانم به طاقت آمد در حسرت وصالی

در حسرتم که روزی در خاک پات غلطم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۷

 

همچون قلم نگارا چندم به سر دوانی

چندم به تیغ هجران از پیش خود برانی

من بر سر وفایم تو بر سر جفایی

چندانکه من بر اینم تو سنگدل بر آنی

تو راحت روانی تو آرزوی جانی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۲

 

ای جان و زندگانی عمری و شادمانی

بر حال ما نظر کن کز لطف می توانی

من سخت ناتوانم جز تو کسی ندارم

از پیش خود مرانم هرچه کنی توانی

من در غم تو زارم وز خود خبر ندارم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۶

 

بی وصل تو ندارد جان با تن آشنایی

یارب چه باشد ار تو یک دم ز در درآیی

هیچت زیان ندارد ای نور دیده و دل

گر یابد از جمالت این دیده روشنایی

بازآی و خاطرم را بازآر کاو نزارست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۰

 

تا کی بود دو چشمت در عین دلربایی

وآنگه کند ز پیشم او میل بر جدایی

دردست در دل من باشد علاج وصلش

بر من ترحّمی کن چون درد را دوایی

طاقم ز صبر جانا طاقت نماند یارا

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
sunny dark_mode