ای دل به درد عشقش دانم دوا نداری
یک دم خیال رویش از خود جدا نداری
ای دل به درد هجران تا کی صبور باشم
ای نور هر دو دیده ترس از خدا نداری
کارت جفاست بر من تا کی توان کشیدن
مشکل که یک سر مو در دل وفا نداری
این درد با که گویم مسکین دل جفاکش
چون نزد او رسولی بیش از صبا نداری
تا گویدش که جانم بر لب رسید از غم
زین بیش جور بر من دانم روا نداری
من جز وفا گناهی بر خود نمی شناسم
لیکن تو بر ضعیفان غیر از جفا نداری
سلطانی جهان شد بر تو مقرّر ای دل
لیکن چه سود چون تو میل گدا نداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.