یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۲
قصد هلاک کردند مقصود کن فکان را
در سجده سر بریدند مسجود انس و جان را
عریاندر آفتابش پیکر طپید بر فرش
آن کش فراخت یزدان از عرش سایبان را
ای خاک خیره مگمار بر شرزه شیر روباه
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۳۱
نوری که در لطافت از سایه تن بتابش
کوکب فکند عریان پیکر در آفتابش
در پهنه بعد کشتن بر نی پس از بریدن
سر رفت بر سپهرش تن سود بر ترابش
آن تن که خاک او عرش پامال بی حسابان
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۵۱
تفریق جسم و جان است بدرود دوستداران
با آتش جدائی باد است پند یاران
دل دجله دیده دریا برق آه و اشک باران
بگذار تا بگرئیم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۵۵
بر آفتاب یثرب افکند سایه شامی
کز صبح زستخیزش با خاکیان پیامی
زانداز شامیان خاست بر مکیان قیامت
ای رستخیز کبری شستن بست قیامی
بر نصرت شهیدان ای جان و دل خروجی
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۵۷
خون بود دل ز هجرم نیمی کباب نیمی
ز امید و بیم نیمی خراب نیمی
چو از شام هستیم رفت صبح شباب نیمی
آن مه ز مهر برداشت طرف نقاب نیمی
امروز یا برآمد ز ابر آفتاب نیمی
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۷۶
شاهنشهی که برتر از عرش آستانش
از راه کینه بر خاک افکند آسمانش
ششصد هزار لشکر جمع آمدند یکسر
با تیغ و تیر و خنجر بهر هلاک جانش
قومی زهر کناره، افزون تر از ستاره
[...]