گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۲

 

بردم زعشق آن لب شیرین مرارتی

سودایت آتشست و بجان زو حرارتی

نبود خسارت از دل و دین گشت صرف عشق

بی مایه کس نکرده بعالم تجارتی

ترکان غمزه با صف مژگان ستاده اند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۶

 

عاشق ز وصل عیش مهنا کند همی

ما را فراق رنج مهیا کند همی

با دیدگان ز دیدن تو دل به کین همی

با دشمنان ز بیم مدارا کند همی

بلبل که صد هزار گلش هست بر کنار

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۱

 

زاهد ز آب میکده پرهیز می‌کنی

تیغ ریا به سنگ فسون تیز می‌کنی

رطل گران ز باده چو لبریز می‌کنی

دل را ز موج فتنه سبک‌خیز می‌کنی

دل می‌کنی شکار به مژگان جان‌شکاف

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۸

 

حور و فرشته خواندمت الحق که قابلی

نبود روا که گویمت از آب یا گلی

درمان درد وعین شفا نور دیده ای

قوت روان و قوت جان راحت دلی

کی از نظر روی که بخاطر مصوری

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۳

 

با داورت سخن چه بود روز داوری

یا خود بخون خلق بهانه چه آوری

گر گیردت که داد ندادی بسلطنت

با اینکه آمدت مه و ماهی بچاکری

پاسخ چه آوری و چه گوئی بمعذرت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۹

 

ای دل به هرزه چند در این و آن زنی

خود را به بوی دانه بهر دام افکنی

آگه نه‌ای که سوزدت از شعله بال و پر

پروانه‌وار خویش بهر شمع می‌زنی

تا کی هوای بوسه ز نوشین‌لبان شهر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۵
۶
۷
sunny dark_mode