گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

با داورت سخن چه بود روز داوری

یا خود بخون خلق بهانه چه آوری

گر گیردت که داد ندادی بسلطنت

با اینکه آمدت مه و ماهی بچاکری

پاسخ چه آوری و چه گوئی بمعذرت

کانجا نمیخرند زتو ناز و دلبری

می را حلال خوردی و خون زآن حلالتر

تا بر تو باد هان که زخون جگرخوری

از سر بنه غرور و بیاد آر عاقبت

هرگه بخاک حلقه عشاق بگذری

گرد سپاه خط زعذارت بلند شد

تا کبر و ناز و حسن زخاطر بدر بری

تا کی بنخوت کله و تاجی و کمر

سر را فرود آر بکنج قلندری

درویش را بیار و باو یار شو زمهر

چون بخت یاریت کند و حسن یاوری

پندی بیادگار بگویم نگاهدار

با بندگان شه مکن ای ترک داوری

آشفته راست داغ غلامی زمرتضی

بهر نثار شاه بدامان در دری

او را بود بخاک نجف کان کیمیا

از او بجو بتا عمل کیمیاگری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

ای اَبر بهمنی که به چشم من اندری

تن زن زمانکی و بیاسای و کم گری

این روز و شب گریستن زاروار چیست

نه چون منی غریب و غم عشق برسری

بر حال من گری که بباید گریستن

[...]

منوچهری

برگ گل سپید به مانند عبقری

برگ گل دو رنگ به کردار جعفری

برگ گل مُوَرَّدِ بشکفتهٔ طری

چون روی دلربای من، آن ماه سعتری

قطران تبریزی

پوشیده مشگ ز ابر سیه چرخ چنبری

کافور بر گرفت ز که باد عنبری

از گل زمین شده چو تذروان هندوی

وز ابر آسمان چو پلنگان بربری

از سنگ خاره گشت گلاب و عرق روان

[...]

مسعود سعد سلمان

ای فال گیر کودک فالم ز روی تو

با روشنایی مه و با سعد مشتری

هستت ز نخ بلورین گوی و در آن بلور

پیدا خیال حسن لطیفی و دلبری

دارند صورت پری اندر بلور و تو

[...]

ابوالفرج رونی

ای پیشکار تخت تو کیوان و مشتری

ای نجم شرق و غرب ترا گشته مشتری

در جرم عقل طبعی و در جسم عدل جان

بر شخص فضل دستی و بر عرض حق سری

اقبال را به همت بهتر طلیعه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابوالفرج رونی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه