سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۱
گر بشنوی نصیحت مردان به گوش دل
فردا امید رحمت و عفو خدای دار
بشنو که از سعادت جاوید برخوری
ور نشنوی خذوه فغلوه پای دار
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۹
پروردگار خلق خدایی به کس نداد
تا همچو کعبه روی بمالند بر درش
از مال و دستگاه خداوند قدر و جاه
چون راحتی به کس نرسد خاک بر سرش
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۷
پیدا شود که مرد کدامست و زن کدام
در تنگنای حلقهٔ مردان به روز جنگ
مردی درون شخص چو آتش در آهنست
و آتش برون نیاید از آهن مگر به سنگ
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۸ - در مدح و نصیحت
یارب تو هرچه بهتر و نیکوترش بده
این شهریار عادل و سالار سروران
توفیق طاعتش دِه و پرهیز معصیت
هرچ آن تو را پسند نیاید بر او مران
از شرّ نفس و فتنهٔ خلقش نگاه دار
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۵
هان ای نهاده تیر جفا در کمان حکم
اندیشه کن ز ناوک دلدوز در کمین
گر تیر تو ز جوشن فولاد بگذرد
پیکان آه بگذرد از کوه آهنین
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۶
دوران ملک ظالم و فرمان قاطعش
چندان روان بود که برآید روان او
هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد
آباد بعد از آن نبود خاندان او
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۳
غماز را به حضرت سلطان که راه داد؟
همصحبت تو همچو تو باید هنروری
امروز اگر نکوهش من کرد پیش تو
فردا نکوهش تو کند پیش دیگری
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۶
از من بگوی شاه رعیت نواز را
منت منه که ملک خود آباد میکنی
و ابله که تیشه بر قدم خویش میزند
بدبخت گو ز دست که فریاد میکنی؟
سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱
دانی چه گفتهاند بنی عوف در عرب
نسل بریده به که موالید بیادب
سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶
گوینده را چه غم که نصیحت قبول نیست
گر نامه رد کنند گناه رسول نیست
سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۷
بشنو که من نصیحت پیران شنیدهام
پیش از تو خلق بوده و بعد از تو بودهاند
سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۴
گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود
مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود
سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۵۳
ای پیک نامه بر که خبر میبری به دوست
یا لیت اگر به جای تو من بودمی رسول
سعدی » گلستان » دیباچه
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بُوَد چو تویی سایهٔ خدا
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک
مانند آستان درت مأمن رضا
بر توست پاس خاطر بیچارگان و شکر
[...]
سعدی » گلستان » دیباچه
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اوّلِ وصفِ تو ماندهایم
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲
بس نامور به زیر زمین دفن کردهاند
کز هستیش به رویِ زمین بر، نشان نماند
وآنْ پیرْ لاشه را که سپردند زیر گِل
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زندهست نام فَرّخِ نوشینروان به خیر
[...]
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴
شمشیرِ نیک از آهنِ بد چون کند کسی؟
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران که در لطافتِ طبعش خِلاف نیست
در باغ لاله روید و در شورهبوم خَس
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶
یا زر به هر دو دست کند خواجه در کنار
یا موج روزی افکندش مرده بر کنار
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۸
قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت
نوشینروان نمرد که نامِ نکو گذاشت