گنجور

 
 
 
صائب تبریزی

در گلشن وجود ره بوالفضول نیست

برگ خزان رسیده او بی اصول نیست

داغ است عشق از دل بی آرزوی من

خون می خورد کریم چو مهمان فضول نیست

حزین لاهیجی

زاهد خمیده است چو چنگ و ملول نیست

یک تار موی بر تن او بی اصول نیست

دارد ز مرشدان طریقت، خلیفه ها

ایمن به شهرها نتوان شد که غول نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه