گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

ای بر فراز چرخ برین بارگاه تو

تو شاه انبیا همه خیل و سپاه تو

بر آسمان رسیده و گشته فرشته

هر ذره که خاسته از گرد راه تو

آسوده است تا ابد از بیم انقلاب

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

ای مست غافل از من و خونین جگر مشو

من از تو بی خودم تو ز من بی خبر مشو

کارم بسوز و گریه فتادست در غمت

غافل ز جان سوخته و چشم تر مشو

ترسم که بی خبر شوی از حال عاشقان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

ما را هلاک غمزه خونریز کرده ای

تیغی عجب بکشتن من تیز کرده ای

آزرده از جفای رقیب تو کی شوم

چون فهم کرده ام که تو انگیز کرده ای

شد تازه داغ شوق تو تا باغ حسن را

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

غیر از درت پناه نداریم یا نبی

جز تو امیدگاه نداریم یا نبی

تا برده ایم سوی تو ره جز طریق تو

رویی بهیچ راه نداریم یا نبی

بهر ظهور لطف عمیمت وسیله ای

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

 

ورد منست نام تو یا مرتضی علی

من کیستم غلام تو یا مرتضی علی

شکر خدا که سایه فکنده‌ست بر سرم

اقبال مستدام تو یا مرتضی علی

هر حکمتی که هست کلام مجید را

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

هرگز نظر به بی سر و پایی نمی کنی

کاو را هلاک تیر بلایی نمی کنی

گرچه طبیب خسته دلانی چه فایده

مردیم ما ز درد دوایی نمی کنی

تو پادشاه کشور حسنی ولی چه سود

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۸

 

ای دل ملال گوشه عزلت هزار بار

بهتر ز همنشینی هر یار و آشناست

هر یار و آشنا که شود همدم کسی

یا از جماعت فقرا یا ز اغنیاست

گر منعم است و صاحب نعمت هر آینه

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۹

 

ای غره بر لطافت حسن و جمال خود

آیا چرا جنون تو بر عقل غالب است

شان تو مستعد کمالات معنوی

ذات تو مستحق علو مراتب است

در قید حسن صورت فانی چه فایده

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۲

 

پرسیدم از بتی که ترا در جهان چرا

شام و سحر تعرض عشاق عادت است

گفتا که هست رغبت عشق بتان خطا

آزار اهل عشق بتان را عبادت است

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۳۰

 

بر هر چه دل نهادم و گشتم اسیر آن

چون اشتداد الفت من دید روزگار

از من ربود و سوخت دلم را بداغ هجر

گفت این سزای آنکه نهد دل بمستعار

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۴۳

 

وقت سحر سوی چمن انداختم گذر

تا رفع گردد از گل و سبزه ملال من

چون پا بروی سبزه نهادم بطعنه گفت

کای بی خبر نه مگر آگه ز حال من

گر پایمال تو شده ام کم مبین مرا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۴۴

 

دی کرد التماس ز من پاک گوهری

کای رند بهر ما صفت زاهدان مگو

گفتم مجوی معرفت زاهدان ز من

زیرا که من ندیده‌ام آن قوم را نکو

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۴۶

 

فریاد ازین سپهر ستمگر که در جهان

هرگز نگشته شاد ز دوران او دلی

از هر که هست برده فراغت مدار او

نه عالمی ازو شده راضی نه جاهلی

فضولی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode