گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶

 

در نو بهار باده ننوشد کسی چرا

می در پیاله زهد فروشد کسی چرا

مرغان چنین به شوق و بهاران چنین به ذوق

همراه بلبلان نخروشد کسی چرا

سر رشته ی معامله در دست قسمت است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

 

هر دم زند هوس به چراغ دگر مرا

رسوا کند ز شکوه ی داغ دگر مرا

گو بوی گل بسوز دماغم که داده اند

از بهر بوی دوست دماغ دگر مرا

مشتاق شمع طورم و هر دم هجوم شوق

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱

 

تا تیز کرده ای به سیاست نگاه را

صد منت است بر دل عاشق گناه را

ای روی غم سیاه که از شرم گریه ام

بر پشت پا دوخته چشم سیاه را

تلخی به عیش او نرساند ملال من

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

از تو نوشت و داد دل آرمیده را

غم نامه های شسته و صد ره دریده را

شادم که در تپیدن خاصی فکنده ام

هر ذره از وجود دل آرمیده را

الماس ریزه کس نخرد در دیار عشق

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳

 

دادم به چشم او دل اندوه پیشه را

غافل که مست می شکند زود شیشه را

ای مدعی بکوش که محکم گرفته است

عشق همیشه، دامن حسن همیشه را

در بیستون به صورت شیرین نگاه کن

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶

 

صبح گدا و شام ز خورشید روشن است

گر قادری ببخش چراغی به شام ما

ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت

دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما

در خلوتی که دختر رز نیست، عیش نیست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷

 

ار نالهٔ شبانه اثر برده‌ایم ما

ناموس گریه‌های سحر برده‌ایم ما

سرمای عافیت نشناسیم کز ازل

در گرمسیر عشق به سر برده‌ایم ما

باد مراد گر نوزد دم به دم چه باک

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

 

نوش دارو نشأ ی علت نهد در جان ما

در خمار معجز افتد عیسی از درمان ما

آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن

صد شب یلداست در هر گوشه ی زندان ما

ما خجل اما سخن در صنعت مشاطه اشت

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

از بس که در معارضه دیدم مثال‌ها

عاجز شدم ز کشمش احتمال‌ها

با آن که هیچ مطلب ممکن روا نشد

دل خوش نمی‌کنیم مگر از محال‌ها

آنجاست برگ عیش که هرسو فشانده‌اند

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

صد فوج عشوه از نظر من گذشته است

تا شهسوار عشوه گر من گذشته است

چون نگذرد به جور که از راه تجربه

بر ناله های بی اثر من گذشته است

بیچاره عافیت که ز وی تا بریده ام

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵

 

آنی که پای تا به سرت عجب طاعت است

شب زنده داریت بتر از خواب غفلت است

خواهی به کعبه رو کن و خواهی یه سومنات

دل بد مکن که شش جهت از بهر طاعت است

بیرون بود حلاوت و تلخی و مدح و ذم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

هرگز مگو که کعبه ز بتخانه خوشتر است

هر جا که هست جلوه ی جانانه خوشتر است

با برهمن حدیث محبت رواست، لیک

در دام طایر حرم این دانه خوشتر است

تسبیح و زهد خوش بود اما در این دو روز

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷

 

تا روی دل فروز تو بستان آتش است

دل نغمه سنج گلستان آتش است

یارب چه آتشی تو که چندین هزار داغ

از شعله ی جمال تو در جان آتش است

گر مست حیرتیم ز روی تو دور نیست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱

 

می مغانه که از درد شور و شر صاف است

به محتسب ندهی قطره ای که اسراف است

امام شهر ز سرجوش خمر نپرهیزد

نزاع بر سر ته شیشه های ناصاف است

مذمت می و مطرب ز گمرهی چه عجب

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹

 

تا خط به گرد آن لب شیرین شمایل است

ابر میان عیسی و خورشید حایل است

از گل چه گونه پای به اندیشه بر کشم

کاندیشه این چه در ره او، پای در گل است

از کفر عشق باز ندارم که روز حشر

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰

 

دریا فراخ و کشتی ما بی معلم است

این درد زان زیاده که پایان موسم است

آنان که لاف مرتبه ی قرب می زنند

پهلو تهی کنند ز امکان که ملزم است

مردم اگر چه نقل ز فیض خرد کنند

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱

 

هر خنده دریچه ی گشاینده ی غم است

هر انتعاش نایره ی قفل ماتم است

دل زنده ساز قدر مسیح و مرا مسنج

غافل مباش آن نفسی بود و این دم است

حیف است حیف، بس مکن ای کاوش دلم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲

 

گر تکیه گاه گلخن و گر مسند جم است

رویم به روی محنت و لب بر لب غم است

ما بار نیکنامی عصمت نمی کشیم

رندی حریف ماست که بد نام عالم است

صد سیل فتنه آمد و گردی بر نخاست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷

 

زخم از دهان تیغ ربودن نزاع ماست

تسلیم گشتن و بتپیدن سماع ماست

در پیشگاه دیر و حرم، هر کجا، که هست

دین شکسته و دل پر خون متاع ماست

صد فوج ناز و عشوه به میدان طلب، که ما

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

از بس که جور کرد به دل غم که آشناست

داغم بهشت صحبت مرهم که آشناست

تا طی کنند بی ادبان وادی غرور

بیگانگی نموده به محرم که آشناست

گر آشنا کسی است که اهلیت اش نیست

[...]

عرفی
 
 
۱
۲
۳
۷