گنجور

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

نزدیک شد که زلزله ی صدمت فنا

اجزای کوه را کند از یکدگر جدا

رسمی درین حدود مجوی از بقا که هست

قصر بقا ازان سوی دروازه ی فنا

تریاک معرفت مطلب تا جدا نه ای

[...]

سراج قمری
 

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

تا با خودی بدان که قوی دوری از خدا

آیی برخدای، چو خود را کنی رها

تا من تو گویم و تو من، ای ما همه منی

انصاف ده که او نبود در میان ما

در دل که منزل ملکوت الهی است

[...]

سراج قمری
 

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

جایی که زلف کافر تو سر برآورد

گرد از نهاد مؤمن و کافر برآورد

شکر فراخ می شود آنجا که خنده ات

از تنگ شکرین تو شکر برآورد

اندر هوای شکر طوطی اساس تو

[...]

سراج قمری
 

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷

 

روزی چو آه خویش، سوی سدره برپرم

با آنکه منتهاست، هم از سدره بگذرم

خاکی است این جهان که به بادی معلق است

بس خاکسارم، ار به جهان سردرآورم

گردون اشهب است مرا بار گیر خاص

[...]

سراج قمری
 

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

نی نی، زهر که هست فروتر، فروترم

خاک رهم، بجز ره ادبار نسپرم

حلقه بگوش و روی پر از چین چو سفره ام

زین روی سرگرفته ام و بسته ی زرم

دایم ز حرص باده-که خونش حلال باد-

[...]

سراج قمری
 

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

صدری که برکشید کفش، ورچه چاکرم

چون تیغ آفتاب به چرخ زره ورم

عالی گهر علی شرف الملک فخر دین

کاسباب دولت است به سعیش میسرم

ای گفته و همه سخنان تو حق، که من

[...]

سراج قمری