گنجور

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۹ - در هجو شیخ فصل اللّهِ نوری

 

حُجَّةُ‌الاسلام کتک می‌زند

بر سر و مغزت دَگَنک می‌زند

گر نرسد بر دَگَنک دستِ او

دست به نعلین و چُسَک می‌زند

این دو سه گر هیچ کدامش نشد

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۱

 

صبح نتابیده هنوز آفتاب

وانشده دیدۀ نرگس ز خواب

تازه گُلِ آتَشیِ مُشک بوی

شُسته ز شبنم به چمن دست و روی

منتظرِ حولۀ بادِ سَحَر

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۲

 

از طَرَفی نیز در آن صبح‌گاه

زُهره مِهین دخترِ خالویِ ماه

آلهۀ عشق و خداوندِ ناز

آدمیان را به مَحَبّت گداز

پیشۀ وی عاشقی آموختن

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۳

 

سبزه نگر تازه به بار آمده

صافی و پیوسته و روغن زده

سُرسُرۀ فصلِ بهاران بُوَد

وز پی سُر خوردنِ یاران بُوَد

همچو دو پروانۀ خوش بال و پر

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۴

 

بود به بند تو خداوند عشق

خواست نَبُرَّد گلویت بندِ عشق

باش که حالا به تو حالی کنم

دِقِّ دل خود به تو خالی کنم

ثانیه‌ای چند بر او چشم بست

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲ - شاه و جام

 

پادشهی رفت به عزمِ شکار

با حرم و خیل به دریا کنار

خیمۀ شه را لبِ رودی زدند

جشن گرفتند و سرودی زدند

بود در آن رود یکی گردآب

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۱ - کار و کوشش سرمایۀ پیروزی است

 

برزگری کِشته خود را دِرود

تا چه خود از بَدوِ عمل کِشته بود!

بار کَش آورد و بر آن بار کرد

روی ز صحرا سویِ انبار کرد

در سرِ ره تیره گِلی شد پدید

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۶ - نکته

 

طبع من این نکته چه پاکیزه گفت

سهل بُوَد خوردن افسوس مفت

مردم این مُلک ز کِه تا به مِه

هیچ ندانند جز احسنت و زِه

هرکسی اندر غم جان خود است

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۸۰ - آب حیات

 

آب حیات است پدر سوخته

حَبِّ نبات است پدر سوخته

وه چه سیه چرده و شیرین لب است

چون شکلات است پدر سوخته

آب شود گر به دهانش بری

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۸۹ - غمزه های خانم

 

با غمزاتی که تو خانم کنی

رخنه به دین و دل مردم کنی

جان به لب عاشق بی دل رسد

با غمزاتی که تو خانم کنی

دریا دریا به تو حسن اندر است

[...]

ایرج میرزا