آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۳
ایکه هنوز با خودی دم مزن از مجردی
ناز بسیطی و زنی لاف زنور سرمدی
ماند بجا چو سوزنش سلسله بست زآهنش
روح که در فلک همی دم زند از مجردی
آینه بودی از ازل مظهر عشق لم یزل
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۹
زلف حجاب چهره کن تا که جهان سیه کنی
پرده بگیر تا که خون در دل مهر و مه کنی
چشم تو مست شد زمی لعل تو میفروش وی
چند بشیخ و محتسب راز تو مشتبه کنی
رخت بمیکده ببر جامه بآب می بشو
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۸
کیست که آرد آگهی باز ز ماه خرگهی
تا که مشام جان به تو تازه کنیم گه گهی
صبح بود به عاشقان گرچه نتابد آفتاب
پرده اگر فروهلد در شب ماه خرگهی
صبر ز عاشقان مجو ایکه به عقل غره ای
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۴
دام به راه مینهی طره کمند میکنی
صید بود چو خانگی از چه به بند میکنی
تا که نهی در آتشم تا که کنی مشوشم
خال نهی به عارض و زلف نژند میکنی
زآن خط و لعل دلنشین کرد شکر نبات بین
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۱
سرو چو نخل قامتت سر نزد چنین سهی
نیست چو سیب غبغبت میوه خلد در بهی
چرخ همی نه از فسون رنگ بباخت بارهی
شیر شکار میکند حیله او به روبهی
ایکه به روز و شب مرا در همه عمر همرهی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۷
ای که نخواندی آیتی خود ز کتاب دوستی
بسته چو حلقه خویش را از چه به باب دوستی
بسمله محبتی خواندهای از ازل اگر
شاید اگر کنی بیان شرح کتاب دوستی
بسته به خویش مدعی عشق تو بیسبب بگو
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۸
بود زمین و آسمان از دم مرتضی علی
سود تمام کن فکان از دم مرتضی علی
نقش زمین و آسمان رنگ نداشت از ازل
بود بنای این و آن از دم مرتضی علی
لاجرم آب و خاک را این همه منزلت نبود
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۱
مردم دیده منی نور دو چشم مردمی
جز تو پری کجا کند جلوه بشکل آدمی
باغ و بهار مردمان گر زگلست و یاسمین
باغ و بهار من توئی ای تو بهار خرمی
چون تو مسیح دم بتی شاید کاید از عدم
[...]