سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
دلارامی که حیرانم من از حسن جهانگیرش
رخ او آیتی در حسن و نور قدس تفسیرش
چو دست عشق او گیرد کمان حکم در قبضه
نه مردی گر برو داری که برجز تو رسد تیرش
چو زلف او کند در بند مجنونان عشقش را
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴
کمانداری که در قتلم بود تعجیل تأخیرش
نه تیرش را ز دل کندن توانم نی دل از تیرش
چو بر نخجیر تیر اندازد آن شوخ از خدا خواهم
که آیم در نظر در صیدگه برشکل نخجیرش
در رحمت بود خندان و خوش برمردمان آن رو
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۶
نشد از زخم تیر آهو گریزان روز نخجیرش
از آنشد تا کسی بیرون نیارد از درون تیرش
هر آن عاشق که شد آشفته زنجیر موی تو
بجز پیش تو نتوان داشتن جایی بزنجیرش
به خوابم دوش میخواندی میان لاله زار گل
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳۵
ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش
که از بوی کباب افتد به فکر زخم ،نخجیرش
زخون صید اگر صحرا شود دریا،چه غم دارد؟
که از سنگین دلی برکوه باشد پشت شمشیرش
مخور ازطفل طبعی روی دست دایه گردون
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۲
به رنگ شمع بگدازد ز سوز سینه ام تیرش
چو موج باده گردد آب خون آلوده شمشیرش
نبیند در لحد هم کشتهٔ مژگانش آسایش
که باشد هر کف خاکی به پهلو پنجهٔ شیرش
به راه انتظار ناوکش خون دل حسرت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۴
چنین تا کی تپد در انتظار زخم نخجیرش
درآغوش کمان بر دل قیامت میکند تیرش
مگر آن جلوه دریابد زبان حیرت ما را
که چون آیینه بیحرف است صافیهای تقریرش
اگر این است برق خانه سوز شعلهٔ حسنت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۵
دل دیوانهای دارم به گیسوی گرهگیرش
که نتوان داشتن همچون صدا در بند زنجیرش
ز خواب عافیت بیگانه باشد چشم زخم من
سرتسلیم تا ننهد به بالین پر تیرش
تو در بند خودی قدر خروش دل چه میدانی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶
شکست خاطری دارم مپرس از فکر تدبیرش
که موی چینی آنسوی سحر بردهست شبگیرش
غبار دل به تاراج تپشهای نفس دادم
صدایی داشت این دیوانه در آغوش زنجیرش
چه امکانست نومیدی شهید تیغ الفت را
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۷
گزند زندگانی در کفن جسم است تدبیرش
سموم آنجا که زور آرد علاجی نیست جز شیرش
چه مغناطیس حل کردهست یارب خون نخجیرش
که پیکان یک قدم پیش است از سعی پرتیرش
به دریا برد از دشت جنون دیوانهٔ ما را
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۸
نمیدانم چه گل در پرده دارد زخم شمشیرش
که رنگ هر دو عالم میتپد در خون نخجیرش
دگر ای وحشت از صیدم به نومیدی قناعت کن
بهگوش زخمم افتادهست آواز نی تیرش
مپرسید از مآل هستی غفلت سرشت من
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
صدای بال جبریل است آواز پر تیرش
چراغ خانه دلها است عکس برق شمشیرش
رفیق ماه و خورشید است زآنرو میتوان گفتن
که همزاد رخش ماه است و خورشید است همشیرش
رسد چون بر میان نازکش باریکبین گردد
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵
تویی آن آیت رحمت که نتوان کرد تفسیرش
منم آن مایهٔ حسرت که نتوان داد تغییرش
تو و زلف گره گیری که نتوان دید در چنگش
من و خواب پریشانی که نتوان کرد تعبیرش
تعالالله از این صورت که من ماتم ز تحسینش
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
گنه بر دل نهی آنگاه می گیری به تقصیرش
چو بگرفتی به تقصیرش نهی تهمت به تقدیرش
دل بیچاره را، کی چاره باشد تا که می باشد
زنخدان تواش زندان و زلفین تو زنجیرش
گهی طاعت گهی عصیان گهی کفر و گهی ایمان
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷
ندانم گرمی خونی که دارد رنگ تأثیرش
که جوهر گل کند آیینهسان از آب شمشیرش
اگر هوشم کند در ظلمت زلفش شبیخون را
عسس گر ماه باشد منع نتوان کرد شبگیرش!
کمان ابروی او هرکجا گر ناوک اندازد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
چه خاصیت بود یارب نصیب چشم زهگیرش
که در پرواز میآید دل از شوق پر تیرش؟!
خیال ابرویش کن قطعه رنگین هوس داری
که سرمشق شهادت نیست غیر از مد شمشیرش
به سودای سر بازار غم دیوانه میگردد
[...]