گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۷

 

مرا باز از طریق ساقی خود یاد می‌آید

غم دیرینه بازم در دل ناشاد می‌آید

از این سو می‌رسد هجرش کشیده تیغ در کشتن

وز آن سو بختم از بهر مبارکباد می‌آید

بسوز، ای عاشق خسته که آن بی‌مهر می‌آید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

فراوشم شود چندان کز او بیداد می‌آید

ولی فریاد از آن ساعت که یک‌یک یاد می‌آید

ملامت بین که هر سنگی که جست از تیشهٔ فرهاد

هوا می‌گیرد و هم بر سر فرهاد می‌آید

نه تنها آشنا، بیگانه را هم می‌خراشد دل

[...]

بابافغانی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

غمی، کز درد عشقت، بر دل ناشاد می‌آید

اگر با کوه گویم، سنگ در فریاد می‌آید

دلم، روزی که طرح عشق می‌انداخت، دانستم

که: گر سازم بنای صبر بی بنیاد می‌آید

نمی‌دانم چه بی‌رحمی‌ست آن سلطان خوبان را

[...]

هلالی جغتایی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

چو غافل از اجل صیدی سوی صیاد می‌آید

نخستین رفتن خویشم در آن کو یاد می‌آید

من پا بسته روز وعده‌ات آن مضطرب صیدم

که خود را می‌کشم در قید تا صیاد می‌آید

اگر دیگر مخاطب نیستم پیشش چرا قاصد

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

به مرگ کوه کن کَز وِی المها یاد می‌آید

هنوز از کوه تا دم میزنی فریاد می‌آید

همانا در کمال عشق نقصی بود مجنون را

که نامش بر زبانها کمتر از فرهاد می‌آید

بد من گر به گوشت خوش نمی‌آید چه سراست این

[...]

محتشم کاشانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱

 

ز شهر دل به گوشم هر نفس فریاد می آید

که اینک لشگر غم خوش به استعداد می آید

اگر شیرین عنان را گرم سازد، بنگرد خسرو

که گلگون جانب او ، یا بر فرهاد می آید

دلم در دام آن صیاد مستغنی است و می ترسم

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۳

 

مرا از غفلت خود بر سر این بیداد می‌آید

نباشد صید اگر غافل چه از صیاد می‌آید؟

به کوشش نیست دولت، پا به دامان توکل کش

که سرو از خاک بیرون با دل آزاد می‌آید

دل بی‌صبر خواهد توتیا کرد استخوانش را

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۸

 

مگر فردا به قتلم خواهد آمد یار کز هر سو

به گوشم امشب آواز مبارکباد می‌آید

پریشان می‌کند چون زلف شیرین حال خسرو را

مگر باد صبا از تربت فرهاد می‌آید

قدسی مشهدی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

به یاد آن قامتم از دیدن شمشاد می‌آید

به هر جا روی خوش بینم رخ او یاد می‌آید

تو برگ گل به این نازک‌دلی‌ها، چون روا داری!

که آید از دلت کاری که از فولاد می‌آید

نباشد حسرت شیرین لبان را چاره جز مردن

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
sunny dark_mode