مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹
دلارام نهان گشته ز غوغاهمه رفتند و خلوت شد برون آ
برآور بنده را از غرقه خونفرح ده روی زردم را ز صفرا
کنار خویش دریا کردم از اشکتماشا چون نیایی سوی دریا
چو تو در آینه دیدی رخ خوداز آن خوشتر کجا باشد تماشا
غلط کردم در آیینه نگنجیز نورت میشود لا کل اشیاء
رهید آن آینه از رنج […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶
مرا حلوا هوس کردست حلوامیفکن وعده حلوا به فردا
دل و جانم بدان حلواست پیوستکه صوفی را صفا آرد نه صفرا
زهی حلوای گرم و چرب و شیرینکه هر دم میرسد بویش ز بالا
دهانی بسته حلوا خور چو انجیرز دل خور هیچ دست و لب میالا
از آن دستست این حلوا از آن دستبخور زان دست ای بیدست […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰
تو بشکن چنگ ما را ای معلاهزاران چنگ دیگر هست این جا
چو ما در چنگ عشق اندرفتادیمچه کم آید بر ما چنگ و سرنا
رباب و چنگ عالم گر بسوزدبسی چنگی پنهانیست یارا
ترنگ و تنتنش رفته به گردوناگر چه ناید آن در گوش صما
چراغ و شمع عالم گر بمیردچو غم چون سنگ و آهن هست برجا
به […]

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در شکایت از حبس و بند و مدح عظیم الروم عز الدوله قیصر
فلک کژروتر است از خط ترسامرا دارد مسلسل راهب آسا
نه روح الله در این دیر است چون شدچنین دجال فعل این دیر مینا
تنم چون رشتهٔ مریم دوتا استدلم چون سوزن عیساست یکتا
من اینجا پایبند رشته ماندمچو عیسی پایبند سوزن آنجا
چرا سوزن چنین دجال چشم استکه اندر جیب عیسی یافت ماوا
لباس راهبان پوشیده روزمچو راهب زان […]

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳ - در شکایت و حکمت
همه کارم ز دور آسمانیچو دور آسمان شد زیر و بالا
لبم بیآب چون دندان شانه استازین دندان کن آئینه سیما
که این زنگاری آئینهوش راچو شانه باز نشناسم سر از پا
دلم مرغی است در قل بسته چون سنگچو سیم قل هواللهی مصفا
وگر سنگ آب نطق من پذیردبخواند قل هوالله طوطی آسا
مرا گوئی چرا بالا نیائیکه از […]

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷ - در التماس شراب
ایا صدری که از روی بزرگیفلک را نیست با قدر تو بالا
خجل از قدر و رایت چرخ و انجمغمی از دست و طبعت ابر و دریا
کله با همتت بنهاده کیوانکمر در خدمتت بربسته جوزا
ثریا با علو همت توبه نسبت چون ثری پیش ثریا
بر دست جوادت چرخ سفلهبر رای صوابت عقل شیدا
کفت پیوسته قسمتگاه روزیدرت همواره […]

ملکالشعرای بهار » گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ ۵
سحابی قیرگون بر شد ز دریاکه قیر اندود زو روی دنیا
خلیج فارس گفتی کز مغاکیبه دوزخ رخنه کرد و ریخت آنجا
به ناگه چون بخاری تیره و تاراز آن چاه سیه سر زد به بالا
علم زد بر فراز بام اهوازخروشان قلزمی جوشان و دروا
نهنگان در چه دوزخ فتادندوز ایشان رعد سان برخاست هرا
هزاران اژدهای کوه پیکربه […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۵ - طوفان
سحابی قیرگون برشد ز دریا
که قیراندود شد زو روی دنیا
خلیج فارس گفتی کز مغاکی
به دوزخ رخنه کرد و ریخت آنجا
بناگه چون بخاری تیره و تار
از آن چاه سیه سر زد به بالا
علم زد بر فراز بام اهواز
خروشان قلزمی جوشان و دروا
نهنگان در چه دوزخ فتادند
وز ایشان رعدسان برخاست هرا
هزاران اژدهای کوه پیکر
به گردون تاختند از […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۸ - نفس انسان
ز دانایی بنالد مرد دانا
که دانا را خرد بندی است برپا
ز سیری کرده قی در هند، راجه
گرسنه خفته «روسو» در اروپا
فرو ماند به کرباسی کشاورز
مخنث گام بگذارد به دیبا
عزیز بیجهت در خز و توزی
یتیم بیپدر بر خار و خارا
اگر قسمتبهسعی است و به کوشش
چنان کاندر قران فرمود مولا
چرا پیوسته قومی در تنعم
چرا همواره جمعی در […]

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » صبنت الکاس عنا ام عمرو
صبنت الکاس عنا ام عمرو
وکان الکاس مجراها الیمنیا
اگر این است رسم دوستداری
بدیوار حرم زن جام و مینا

فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱
مرا خلد برین دی بودیم جا
کنونم دوزخ است امروز ماوا
نمانده دی نماند فایز امروز
خدا داند چه باشد حال فردا

فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۴
به زیر پرده آن روی دلآرا
بود چون شمع در فانوس پیدا
دل فایز چو پروانه به دورش
مدامش سوختن باشد تمنا
