حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۸
ز عاشق شکوه ای جز مهر ورزیدن نمی دانی
عبث رنجیده ای، اسباب رنجیدن نمی دانی
از آن، لب زیر دندان ندامت داری، ای عاقل
که چون دیوانگان، زنجیر خاییدن نمی دانی
گل داغی ز باغ زندگانی نیست در دستت
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۱
به ناکامی گذشت، ای شاخ گل، دور از تو ایامی
کسی را چون برآید کام دل از چون تو خودکامی؟
درین مدت که آهم نامه بود و اشک من قاصد
نه یاد از نامه ام کردی و نه شادم به پیغامی
اگر عیبم به رسوایی کنی، داربم معذورت
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۲
کند گردآوری زلفش، دل شوریده بسیاری
که زندان را نباشد بهتر از زنجیر، دیواری
تغافل می کند تیغ تو تا کی با رگ جانم؟
ز کفر بی سرانجامم، به جا مانده ست زنّاری
خروشی دلخراش از رخنه های سینه می آید
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۳
به افسونها، شنیدم بوالهوس را، شاد می کردی
چه می کردم، اگر با او مراهم یاد می کردی؟
خوشا روزی که هر کس غیر من بودی گرفتارت
به گرد دام، می گرداندی و آزاد می کردی
به گلشن رفتم و از نونهالان جلوهها دیدم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۵
بدا ما قد بدا فی الحبّ من بیداءِ اشواقی
اَنل کأساً و اسکرلی، الا یا ایها السّاقی
سرت گردم، لب خشک به زهر آغشتهای دارم
فانّ القلب ملسوعٌ و ماء الدّنِ تریاقی
محبت نامهٔ درد دلم را در بغل دارد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۶
نمی ماند به مصر از پیرهن، جز تهمت چاکی
سفیدی می کند در راه شوقش، دیدهٔ پاکی
به دست کوته همّت بلند خویش می نازم
که از دنیا، به چشم اهل دنیا زد کف خاکی
در آتش می گرفتم خرمن حسرت نصیبان را
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۲
چو فرهاد ار به تیغ بیستون مردانه آویزی
ز بی تابی، به برق تیشه، چون پروانه آویزی
به جانبازی اگر چون کوهکن، شیرین شود کامت
به شیرینی جان خویش،کی طفلانه آویزی؟
سبک روحانه از خویشت برد گر نالهٔ بلبل
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۷
به صورت هر چه بینی، نقش برآب است در معنی
نگاه خرده بینان، پرده ی خواب است در معنی
زبون در کارگاه صورت افتد، مرد روشندل
کتان می گردد اینجا هر چه مهتاب است در معنی
به دیبای بساط صورت آرایان، منه پهلو
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۹
کند خون دل من، چشم تر را خانه آرایی
که دیگر می کند بهتر ز می، پیمانه آرایی؟
چراغانی ز داغت، رخنه های سینه ام دارد
کند شبها دل دیوانه ام، ویرانه آرایی
به گوشت در نمی آید، حدیث نکته پردازان
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۱
نمیدانم تو بیپروا نگاه، از دل چه میخواهی؟
نثارت کرد جان را، دیگر از بسمل چه میخواهی؟
چه منتها ز تیغ اوست، بر گردن، شهیدان را
تو ای خون بحل، از دامن قاتل چه میخواهی؟
برون از حیهٔ عقل است، کار قبض و بسط دل
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۶
به دلهای دماغ آشفته، سنبل می کند کاری
به ما شوریدگان، آن زلف و کاکل می کند کاری
دلم را در خروش آورده چون گل نوشخند او
نوازشهای آن رنگین تغافل، می کندکاری
شب از وجد نسیم، از خود نرفتم گر درین گلشن
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۷
به جانسوزی، نی کلک سخنساز مرا دیدی
به خاموشی نوای سینهپرداز مرا دیدی
پر اندازد ملک، آنجا که من پروانگی کردم
به بال دل، رساییهای پرواز مرا دیدی
ز بیدادت به چنگ کاوش غم، سینه را دادم
[...]
حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - در رثای پدر علامه اش طاب ثراه
سپهر از مرگت ای صاف حقیقت، بی صفا گشته
نمی ماند به سرکیفیتی، مینای خالی را
کشیدی تا ز من دست نوازش، ای چمن پیرا
مثل چون بید مجنون گشته ام، آشفته حالی را
تو در پیرانه سر رفتیّ و من هم در غمت پیرم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳
دل نازک، پر از خون است و رسوا می کند ما را
غلط در بزم او ساقی، به مینا می کند ما را
ز داغ عشق، شمع مرده ی دل می شود روشن
غم آتش عذاران، سینه سینا می کند ما را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴
سرشکِ لالهگون، رشکِ گلستان میکند ما را
بهار خار مژگان، گل به دامان میکند ما را
به چاک سینه دارد دستم الفت، دور از آن دامان
غم هجران به ما دست و گریبان میکند ما را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰
چنان افشاند چشمم، بیتو، اشک بیمحابا را
که ابر امشب، غلط هردم به دریا میکند ما را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳
می لعلی ز ساغر می کشم، تبخاله لب را
لب مخمور من نوشید این جام لبالب را
بهشت جاودانی، دستگاه بوسه اش دارد
دهان تنگ او داده ست وسعت، حسن مشرب را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴
نمی داند دل آگاه، در دنیا فراغت را
به خاطر ریشهٔ غفلت، رگ خواب است راحت را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹
گرانجان میکند، تعظیم بیجا اهل دنیا را
نگین از بهر نام خشک، خالی میکند جا را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱
به داغ عشق پروردم، بهار خاطر خود را
که برگ عیش دانم، خارخار خاطر خود را
نیارم کرد بیرون ازکنار دل،که پروردم
به جان غمهای بیرون از شمار خاطر خود را
ره آمد شد مردم، به من بسته ست دلتنگی
[...]