گنجور

 
حزین لاهیجی

بدا ما قد بدا فی الحبّ من بیداءِ اشواقی

اَنل کأساً و اسکرلی، الا یا ایها السّاقی

سرت گردم، لب خشک به زهر آغشته‌ای دارم

فانّ القلب ملسوعٌ و ماء الدّنِ تریاقی

محبت نامهٔ درد دلم را در بغل دارد

نمی‌خوانی چرا محبوب من، مکتوب مشتاقی؟

نیم در عشقبازی، بی‌وفا، ای سست‌پیمان‌ها

بقیٰ ما قد مضی فی حبّکم، عهدی و میثاقی

حزین از دل به گوشم هر نفس فریاد می‌آید

ینادی کلما فی الکون فان، والهوی باقی