گنجور

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح امیرابو محمد بن محمود غزنوی

 

به وقتی کز دو لشکرگاه بانگ کوس برخیزد

خروش کوس گردان را زخواب خوش برانگیزد

علامت کش به گوش نیزه منجوق اندر آویزد

برآید نیلگون ابری که گل بر زعفران بیزد

یلان را سرخی اندر روی با زردی در آمیزد

[...]

فرخی سیستانی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۳

 

بهاری کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد

نگاری کز دو یاقوتش همه شهد و شکر ریزد

نصرالله منشی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴

 

مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد

قیامت‌های پرآتش ز هر سویی برانگیزد

دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد

دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد

ملک‌ها را چه مندیلی به دست خویش درپیچد

[...]

مولانا
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۶

 

جوان سخت می باید که از شهوت بپرهیزد

که پیر سست رغبت را خود آلت بر نمی‌خیزد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۶

 

جوان سخت می باید که از شهوت بپرهیزد

که پیر سست رغبت را خود آلت بر نمی‌خیزد

سعدی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

چو عطّار صبا در چین زلفت مشک می‌بیزد

چرا پیوسته از سودا به مویی درمی‌آویزد

دل من این چنین کز عشق سودایش پریشان است

عجب کز فتنهٔ آن زلف بی پرهیز پرهیزد

مرا از ماجرای اشک خویش این نکته شد روش

[...]

خیالی بخارایی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳

 

به بالین تو آن عیسی نفس می‌آید ای میلی

که از شوق قدومش، مرده صدساله برخیزد

میلی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲۸

 

مرا صد آه یکبار از دل صد چاک می خیزد

به قدر شق سیاهی از زبان خامه می ریزد

صفای ظاهر از دل کی زداید زنگ باطن را؟

همان دود از نهاد شمع کافوری سیه خیزد

به تردستی زبان خصم را کوتاه کن از خود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲۹

 

غبار تیره بختی از دهان شکوه می خیزد

به قدر شق سیاهی از زبان خامه می ریزد

بر آن عاشق سرشک شمع آب زندگی گردد

که چون پروانه بیباک از آتش نپرهیزد

همان سرگشته چون موج سرایم در بیابانها

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۵۹

 

ز بس گفتار من از دل غبارآلود می‌خیزد

چو بردارم قلم خط غبار از کلک من ریزد!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۶۰

 

به تمکینی ز جای خویش آن طناز می‌خیزد

که می‌لرزد عرق بر چهره‌اش اما نمی‌ریزد

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۵

 

تو شمشیر حقی هر کس ز غفلت با تو بستیزد

همان د رکاسه ی سر خون او را گردنش ریزد

به ‌هرجا در رسد آوازهٔ ‌کوس ظفر جنگت

همه‌گر شیر باشد زهره‌اش چون‌آب می‌ریزد

غبار موکبت هرجا نماید غارت آهنگی

[...]

بیدل دهلوی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

ز روی ناز با من ترک من گاهی که بستیزد

چو بیند می شوم آزرده طرح آشتی ریزد

بود هوش از سرم صبر از دلم تاب از تن وجانم

به می دادن چو بنشیند به رقصیدن چو برخیزد

نمی دانم که در زلفش چه آید بر سر دل ها

[...]

بلند اقبال
 
 
sunny dark_mode