اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹
درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش
که ما صد بار گم گشتیم همچون سایه در نورش
وجود بیدلان پست از سواد چین زلف او
روان عاشقان مست از فریب چشم مخمورش
به ایامی نمیشاید ز بامی روی او دیدن
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۰
دل مسکین که می بینی ازینسان بی زر و زورش
به کوی میکده کردند خوبان مفلس و عورش
شراب لعل می نوش من از جام زمرد گون
ا س ت که زاهد افعی وقت است و میسازم بدین کورش
به قصد جام ما در دست دارد سنگها بارب رسد
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸
شرابِ تلخ میخواهم که مردافکن بُوَد زورش
که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سِماطِ دَهرِ دونپرور ندارد شهدِ آسایش
مَذاقِ حرص و آز ای دل، بشو از تلخ و از شورَش
بیاور مِی که نَتْوان شد ز مکرِ آسمان ایمن
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰
نگار من که باشد خانه از کوی وفا دورش
نبینم خانه ای در شهر دور از فتنه و شورش
جمالش باغ پر میوه ست غوری وش غرضناکان
خدایا در پناه خویش دار از غارت غورش
گدایی دلق خود داده به می نبود بجز شاهی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳۳
من و عشقی که دست چرخ را چنبرکند زورش
گذارد درفلاخن کوه قاف عقل راشورش
کمان نرم تیر سخت رادر چاشنی دارد
مشو زنهار ایمن از فریب چشم رنجورش
ز خال دلفریب یار مشکل جان توان بردن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳۴
شرابی را که چون پروانه گردد گرد سر طورش
نسازد پرده رنبوری انگور مستورش
کسی تاکی بود درخرقه ناموس زندانی؟
میی خواهم که بشکافد گریبان شیشه رازورش
نوای پرده سوز عشق، آهنگ دگردارد
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
خداوندا مرا برهان ز دنیا و شر و شورش
به فضل خود نجاتم ده ز کنج آن دل کورش
بده توفیق حکم و حکمت و اخلاص در طاعت
لقای صاحب الامر و تمتع بردن از نورش
امید وصل او دارد مرا در بند این نشأه
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
خداوندا مرا برهان ز دنیا و شر و شورش
به فضل خود نجاتم ده ز کنج آن دل کورش
بده توفیق حکم و حکمت و اخلاص در طاعت
لقای صاحب الامر و تمتع بردن از نورش
امید وصل او دارد مرا در بند این نشأه
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱
شرابم عشوة یارست و ساغر چشم مخمورش
محبّت نشئة سرشارش و دیوانگی شورش
کدامین باده ساقی در قدح دارد دگر امشب
که با هر قطره میجوشد به دعوی خون منصورش
دلم در محفلی پروانة شمع تجلّی شد
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۱
ندارد بیش ازین دل طاقت صهبای پر زورش
دهد از هر نگه رطل گرانی چشم مخمورش
مرا دیوانه دارد عشق او در دامن دشتی
که جوشد خون سودا لاله سان از خاک پرشورش
دل خونین نشان ناوک غم گردد از اشکم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۳
مکش دردسر شهرت میفکن بر نگین زورش
برای نام اگر جان میکنی مگذار در گورش
تلاش منصب عزت ندارد حاصلی دیگر
همین رنج خمیدن میکند بر دوش مزدورش
خیالات دماغ جاه تا محشر جنون دارد
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
بنازم خاک اقلیم سلیمان را که هر مورش،
بیارد تخت بلقیسی اگر سازند مأمورش
حدیثی را که عقل از نقل آن دیوانه شد یارب،
بدارم تا کی اندر تنگنای سینه مستورش
ندانم شاهد ما را چه شهد آمد به لب پنهان،
[...]