گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۱

 

ترا می‌زیبد از خوبان غرور و ناز و تن داری

که عنبر بر بیاض سیم و سنبل بر سمن داری

چو گفتم: عاشقم، بر تو، شدی بر خون من چیره

نمی‌رنجم کنون از تو،که این شوخی ز من داری

دل ار تو خواستی، دادم دل مجروح و جان بر سر

[...]

اوحدی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۷۷ - و له ایضا

 

الا ای سرو نسرین بر! که سنبل بر سمن داری

خطا در طره ی پرچین، حبش گرد ختن داری

ز برگ گل به رنج آیی چرا گل در سمن پوشی

ازین به جامه دربر کن که بس نازک بدن داری

می از لعل تو می نوشم که در مستی شکر بخشی

[...]

حیدر شیرازی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

همانا در میان با غیر، حرف قتل من داری

که سویم گوشه چشمی دراثنای سخن داری

چه بد کردم که واگردانمش، من کیستم باری

که از کین هر زمان اندیشه‌ای با جان من داری

به یکبار از درون آزردگان خار در بستر

[...]

میلی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۵۳

 

مکن تقصیر در افسوس تا جان در بدن داری

که بهر لب گزیدن سی محرک در دهن داری

جهان از تنگ خلقی بر تو زندانی است پروحشت

وگرنه یوسفستان است اگر خلق حسن داری

به غربت گر شوی قانع، گل بی خار می گردد

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۷۳۲

 

دهان غنچه، روی گل، جبین نسترن داری

گلستانی ست رخسارت، چه پروای چمن داری

به گردت چون نگردد فوج مرغان خزان دیده؟

که رنگین نوبهاری در حصار پیرهن داری

طغرای مشهدی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۱

 

چه پیمان است و بدعهدی که ای پیمان شکن داری

که در هر خانه جا یکشب چو شمع انجمن داری

زبدعهدی بعهدت نه منم غلطان بخاک و خون

که چون من صد هزاران عاشق خونین کفن داری

در بیت الحزن بگشوده یعقوب از پس عمری

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳

 

تو شکر لب که با خسرو بسی شیرین سخن داری

کجا آگاهی از شوریده حال کوه کن داری

مرا از انجمن در گوشهٔ خلوت نشانیدی

ولی با مدعی خوش خلوتی در انجمن داری

من آن شهرم که سیلاب محبت ساخت ویرانم

[...]

فروغی بسطامی
 
 
sunny dark_mode