گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح ابونصر مملان

 

مبین اندیشه امروز و بنگر شادی فردا

که رنج است اول شادی و خار است اول خرما

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح ابونصر مملان

 

الا تا قصه دارا و اسکندر کند دانا

تو باشی همچو اسکندر معادی باد چون دارا

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۵ - در مدح ابومنصور وهسودان

 

دل از گفتار تو غمگین تن از رفتار تو بیجان

خیال روی و مویت را شمن گردد بت کاشان کذا

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان

 

بگل گویند نتوان کرد پنهان ماه تابان را

تو اندر غالیه خورشید تابان را نهان کردی

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان

 

چرا توریة خوان کردی میان باغ بلبل را

که چون موسی درختان را بباغ اندر نوان کردی

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان

 

سبب دست تو می دانم روزیهای مردم را

همانا دست را ز ایزد بروزیها ضمان کردی

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان

 

ز مردی اصل ببریدی بمیدان گرگ مردم را

بدین و داد گرگان را امینان شبان کردی

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان

 

اگر من کهترم ز ایشان چو ایشان کردیم زیرا

کجا با من همان کردی که با ایشان همان کردی

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان

 

تو هستی سایه یزدان نشاید گفت یزدان را

چرا این را سبک کردی چرا آن را گران کردی

قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - وصف ابر و ثنای سیف الدوله محمود بن ابراهیم

 

سپاه ابر نیسانی ز دریا رفت بر صحرا

نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد از دریا

چون گردی کش برانگیزد سم شبدیز شاهنشه

ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا

گهی ماننده دودی مسطح بر هوا شکلش

[...]

مسعود سعد سلمان
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱

 

هزاران قبه عالی کشیده سر با بر اندر

که کردی کمترین قبه سپهر برترین دروا

چو گرگ ظلم را کشتی بزور بازوی عدلت

زانبوهی شده صحرای اقلیم تو چون کمرا

یکی دبه در افگندی بزیر پای اشتربان

[...]

عمعق بخاری
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

برآمد ساج‌گون ابری ز روی ساج‌گون دریا

بخار مرکز خاکی نقاب قبّهٔ خضرا

چو پیوندد به هم‌ گویی‌ که در دشت است سیمابی

چو از هم بگسلد گویی مگر کشتی است در دریا

گهی چون‌ خرمن‌ مشک‌ است بر پیروزه‌ گون مَفرَش

[...]

امیر معزی نیشابوری
 

امیر معزی » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

جوانمردی و مردی هست در اخلاق او پیدا

به مردی و جوانمردی ندارد در جهان همتا

امیر معزی نیشابوری
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مقام اهل توحید

 

مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا

قدم زین هر دو بیرون نه نه آنجا باش و نه اینجا

بهرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان

بهرچ از دوست وا مانی چه زشت آن نقش و چه زیبا

گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ

[...]

سنایی غزنوی
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح علاء الدوله اتسز

 

بهار جان فزا آمد جهان شد خرم و زیبا

بباغ راه گستردند فرش حله و دیبا

بباغ اندر بنفشه شد چو قد بیدلان چفته

بباغ اندر شکوفه شد چو خد دلبران زیبا

همه اطراف صحراهست پر یاقوت و پر بسد

[...]

رشیدالدین وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۸ - نیز در مدیحه گوید

 

زهی! از آدم و حوا نگشته چون تویی پیدا

ز تو در خلد آسوده روان آدم‌ و حوا

مفاخر بر درت واقف، معالی بر تنت عاشق

فضایل در دلت مضمر، مکارم از کفت پیدا

بحشمت دست جاه تو گرفته مرکز اغبر

[...]

رشیدالدین وطواط
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح قلج تمغاج خان

 

بسعد اختر میمون مظفر گشت بر اعدا

قلج تمغاج خان مسعود رکن الدین والدنیا

قلج تمغاج خان مسعود رکن الدین والدنیا

بسعد اختر میمون مظفر گشت بر اعدا

مکرر کردم این یک بیت و هر بیتی مکرر به

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح سلطان سنجر

 

عزیز دین و دنیا کرد و جاه افزود صاحب را

شهنشاه جهان سنجر معز الدین والدنیا

خداوند جهانداران که کمتر بندگان دارد

به از جمشید و افریدون به از اسکندر و دارا

بجان و جاه خلعت داد و بنوازید از گیتی

[...]

سوزنی سمرقندی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

هر ان چیزی که شد پنهان نبیند دیده ما آن

بهر چیزی که شد پنهان بود یزدان ما بینا

کرا باشد بصر زین سان که هر یک ذره زین عالم

نگردد زو کم از وادی نپوشد زو شب یلدا

رشیدالدین میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۲ - النوبة الثالثة

 

چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندرین پستی

قفس بشکن چو طاؤسان یکی بر پر برین بالا

بر وی جوهر صفرا همه کفر است و شیطانی

گرت سوداء دین دارد قدم بیرون نه از صفرا

رشیدالدین میبدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۹