انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۷۲ - در مدح بدرالدین الغ جاندار بک اینانج بلکا سنقر
خداوندا تو آنی کافرینش
به کلی هست چون دریا و تو در
جهان را پهلوان چون تو نباشد
زهی از تو جهان را صد تفاخر
ندارد بیشهٔ دولت چو تو شیر
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۱
سر زلفت به جز دست تو حیفست
لب لعلت به بوس جز تو افسوس
سر زلف تو باری هم تو میکش
لب لعل تو باری هم تو میبوس
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۲ - در هجو صلاح صالحی
تو در قوادگی ای سرخ کافر
توانی گر کنی تصنیف و تدریس
اگر حوا و آدم زنده گردند
به مکر و حیلت و دستان و تلبیس
بگردانی دل حوا ز آدم
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۹ - طلب وظیفه کند
ایا کان مروت صدر والا
مکان مردی و گنج لطائف
نظیرت در سخا و مردمی نیست
نه در مرو و نه بغداد و نه طائف
بدان معنی که فردا تا به محشر
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۷ - در شکایت
ایا رادی که اندر ناف آهو
ز بوی خلق تو خون میشود مشک
ترا دستیست چون دریا گشاده
چرا بر من فروبستی چنین خشک
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۰
بجز تو در دو گیتی کس ندیدست
کریم ابنالکریمی تا به آدم
زمین تاب عتاب تو ندارد
چه جای این حدیث است آسمان هم
غرض ذات تو بود ارنه نگشتی
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۱ - به مجلس صاحب بار خواهد
خداوندا به فر دولت تو
اگر کبک ضعیفم بازگردم
به دیدار تو هستم آرزومند
درآیم یا هم از در بازگردم
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷۲ - در اشتیاق
خداوندا همی خواهم که از دل
ترا تا عمر باشد من ستایم
ولیکن این دم از جور زمانه
برنجید این دل انده نمایم
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷۸ - در طلب عفو
بزرگا گر خطایی کرده آمد
مگیر از من اگر باشد بزرگ آن
خطای بندگان باید به هر حال
که تا پیدا شود عفو بزرگان
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷۹ - مطایبه
چو غزنینی به محشر زنده گردد
بسنجد طاعتش ایزد به میزان
کم آید طاعتش گوید خدایا
ترازو چشمه دارد سر بگردان
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۸۹ - نکتهٔ موزون
نشاید بهر آداب ندیمی
دگر بر جان و دل محنت نهادن
زبان کردن به نظم و نثر جاری
ز خاطر نکتهای بکر زادن
که باز آید همه کار ندیمان
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۹۲ - در شکایت
من از تاثیر این گردنده گردون
بر این ساکن نیم یک لحظه ساکن
مرا گویی جهان اینست خوش باش
همی کوشم که خوش باشم ولیکن
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۱۰
وزیر ملکپرور صدر دنیی
زهی احسان تو دنیی گرفته
وفا در طبع تو تسکین گزیده
سخا در دست تو ماوی گرفته
جهان در آفتاب دولت تو
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۲۵ - لطیفه
مرا دی یاسمن پیغام دادست
به تو ای صاحب و صدر یگانه
ز هر نوعی سخن گفتست پنهان
غرض را درج کرده در میانه
چه فرمایی کنون پیغام او را
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۳۰ - در طلب حضور دوستی گوید
ندارد مجلس ما بیتو نوری
اگرچه نیست مجلس درخور تو
چه فرمایی چه گویی مصلحت چیست
تو آیی نزد ما یا ما بر تو
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴۲
سرخس از جور بیآبی و آبی
دریغا روی دارد در خرابی
ز بیآبی خلاصش دادی اما
خداوندا خلاصش ده ز آبی
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴۵
شها چون پیل و فرزین شه پرستم
نه چون اسبست کارم رخپرستی
رهی آمد چو رخ پیشت پیاده
چو فرزین میرود اکنون ز مستی
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۹ - در مذمت کسی گفته
ز جنس مردمان مشمار خود را
گرت یزدان زری دادست و زوری
هنر باید چه روباهی چه شیری
خرد باید چه قارونی چه عوری
ز خشم غالب و از حرص با برگ
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۶۸ - در تقاضا
خداوندا حریفان آمدستند
که تا با من کنند امشب عدیلی
به زر سیکی نمییابم در این شهر
وگرنه نیست در طبعم بخیلی
اعانت کن مرا امشب به سیکی
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۶۹ - در ناخن گرفتن صاحب
سحرگاهی به نزد خواجه رفتم
که بفزاید مرا جاهی و مالی
به دست خواجه در، ده بدر دیدم
کز آن هر بدر بود او را ملالی
درآمد مرغکی وانگه به منقار
[...]