گنجور

 
انوری

ز جنس مردمان مشمار خود را

گرت یزدان زری دادست و زوری

هنر باید چه روباهی چه شیری

خرد باید چه قارونی چه عوری

ز خشم غالب و از حرص با برگ

همین دارند هر ماری و موری

ز اسب و تخت تو رشکم نیاید

نه من همچون توام کری و کوری

چه رشک آید از آن چیزم که گردون

اگر پیش آردت تلخی و شوری

از این داغی بماند یا دریغی

وزان دودی برآید از تنوری

چو بر تختی جمادی بر جمادی

چو بر اسبی ستوری بر ستوری

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
مولانا

ندارد مجلس ما بی‌تو نوری

که مجلس بی‌تو باشد همچو گوری

بیایی یا بدان سومان بخوانی

ز فضلت این کرامت نیست دوری

خلایق همچو کشت و تو بهاری

[...]

سعدی

اگر بریان کند بهرام، گوری

نه چون پای ملخ باشد ز موری

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه