گنجور

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۳ - نصیحت کردن کافور شمع را

 

شنیدند آن دو تن چون قصه شمع

بآتش سوختند بنیاد نصیحت

بدو گفتا که ای سرو گل اندام

چرا سوزد کسی ز اندیشه خام

بدین آتش که داری در سر خویش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۴ - خطاب شمع با کافور و استعانت از او

 

خوش آنکس را که چون شمع دلاویز

زبانی در دهانست آتش انگیز

نه چون باد خنک هرگه نفس راند

چراغ شوق صاحب درد بنشاند

نصیحتگو چو خود بی درد باشد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۵ - دلجویی و چاره سازی عنبر شمع را

 

خوشا یاری که یار مبتلاییست

ز خون گرمی در او بوی وفاییست

چراغ افروز شام درد مندیست

نه بزم آرای روز سربلندیست

چو شمع از حد گذشتش سوز و زاری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۶ - بونهادن عنبر بر آتش و خبر یافتن از پروانه

 

خوشا دلخسته یی کور است یاری

خوشا یاری که دارد غمگساری

گر این را آتشی در دل فروزد

دل او هم ز بهر این بسوزد

اسیر آنکس که او یاری ندارد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۷ - تضرع کردن شمع پیش عنبر و التماس مواصلت با پروانه

 

عجب حالی است عشق و دردمندی

که با پستی کشد کار بلندی

که گر شانشهی درویش گردی

دعا گوی غلام خویش گردی

چو شمع از عنبر آن احوال بشنید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۸ - رسول فرستادن شمع نور را بسوی پروانه

 

رسولی بود امی چون پیمبر

که بی خط سر پنهان بودش از بر

رسول عقل را جبریل الهام

ز عرش دل چنین آورد پیغام

که شمعش همره دل از رفیقان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۹ - بیرون آمدن شمع از پرده فانوس و روان شدن نور بجستجوی پروانه

 

اگر عاشق گهی بهر صبوری

بود در پرده عصمت ضروری

عجب نبود چو گردد شوق افزون

که آید بی سبب از پرده بیرون

گشاد پرده چونشمع آرزو کرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۴۰ - یافتن نور پروانه را بحالت زار و حال شمع را در عشق با او گفتن

 

چو نور از جستجو یک لحظه ننشست

رسید آخر بدان پروانه مست

چنان دیدش که بود از چشم مردم

به چشم مردمان چشم خود گم

اگر گویم خیالی مینمودی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۴۱ - دلالت کردن نور، پروانه را بسوی شمع

 

سعادت بر کسی چون دیده دوزد

ز غیب او را چراغی برفروزد

اگر شمعی برافروزد گدا را

برآرد آتشی از سنگ خارا

چو دولت دیده اقبال بگماشت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۴۲ - بهم رسیدن پروانه و شمع و فدا کردن پروانه خود را

 

عجب وقتی جگر سوزست آندم

که افتد عاشقان را دیده برهم

دو عاشق را نظر چون برهم افتد

تو گویی آتشی در عالم افتد

چو کردند آن دو تن درهم نگاهی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۴۳ - ماتمداری شمع برای پروانه و جان بجانان سپردن

 

خوش آن یاران که دریای شفیقند

به مرگ و زندگی با هم رفیقند

عجب ز آتش پرست این شیوه نیکوست

که در آتش رود با پیکر دوست

طریق و مذهب عاشق چنانست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۴۴ - خاتمت کتاب

 

بحمدالله که این فرخنده بنیاد

بپایان آمد و عمرم امان داد

فلک پروانه توفیق دادم

ز مهر افروخت این شمع مرادم

سعادت کرد از عین عنایت

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode