گنجور

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۰ - راز گفتن جمشید با پدر و مادر

 

در آخر غنچه این راز بشکفت

حدیث خواب یک یک با پدر گفت

پدر گفت: «این پسر شوریده حالست

حدیثش یکسر از خواب و خیالست

همی ترسم که او دیوانه گردد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۲ - از خواب گفتن جمشید با مهراب

 

بدان نقاش گفت «ای صورت انگیز

کنون این چاره را رنگی برآمیز

چو حاصل کرده‌ای رنگی ز یارم

یکی نقشی، به دست آور نگارم

تو این رنج مرا گر چاره سازی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۳ - اجازه سفر خواستن جمشید

 

ملک جمشید کرد آن راز مشهور

فرستاد از در و درگاه فغفور

ندیمی را طلب فرمود و بنشاند

حکایت‌های شب یک یک فروخواند

به عزم روی دستوری طلب کرد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۴ - سفر جمشید به روم

 

به روز فرخ و حال همایون

ملک جمشید رفت از شهر بیرون

برون بردند چتر و بارگاهش

خروشان و روان در پی سپاهش

ز آه و ناله می‌نالید گردون

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۵ - غزل

 

غباری کز ره معشوقه آید

به چشم عاشقان عنبر نماید

من افتاده آن خاک دیارم

که گرد از دل غبارش می‌زداید

چو من خواهم که گل چینم ز باغش

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۶ - روان شدن جمشید از ولایت پریان بسوی روم

 

به چین چون رومیان آیینه بستند

سپاه زنگ را بر هم شکستند

پری رویان شب آیینه دیدند

از آن آیینه چینی رمیدند

ملک بر بست بار خود از آن بوم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۷ - کشته شدن دیو به دست جمشید

 

ز قلب لشکر آمد سوی جمشید

چو ابری کاندر آید پیش خورشید

بدو راند از هوا سنگ آسیا را

ملک از خویش رد کرد آن بلا را

دراز آهنگ دیدش قصد پا کرد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۸ - در دیر راهب

 

به نزد بحر دیری دید مینا

کشیشی پیر چون کیوان در آنجا

شد آن خورشید رخ در دیر کیوان

ازو پرسید حال چرخ گردان

جوابش و داد و گفت احوال گردون

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۰ - جمشید و سفر دریا

 

ملک را چون بسیج آورد از آن دیر

هوای صحبت خورشید در سیر

به یاران گفت: «کشتیها بسازید

به کشتی بادبان‌ها برفرازید»

صد و هشتاد کشتی راست کردند

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۲ - در وصف صبح

 

چو سیمین صبح سر بر زد ز خاور

ز بحر چین برآمد زورق زر

تو پنداری ز چین آن زورق نور

فرستاد از پی جمشید فغفور

ملک طوفی به گرد بیشه می‌کرد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۳ - جواب دادن حورزاد جمشید را

 

پری گفتش که: «اینجا مرز روم است

همه ره کشور و آباد بوم است

حقیقت دان که دریایی است این اسب

نبُرّد راه خشکی هرگز این اسب

پیاده بایدت رفتن در این راه

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۴ - رفتن جمشید به اقامتگاه خورشید

 

در آن خرگه بت موزون شمایل

چو معنی لطیف و بکر در دل

پرستاری« پری رخسار» نامش

پری و آدمی از جان غلامش

سخن پرداز چین گفت ای خداوند

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۵ - عاشق شدن خورشید بر جمشید

 

گلی دید از هوا پیراهنش چاک

مهی از آسمان افتاده در خاک

ز پا افتاده قدی همبر سرو

پریده طوطی هوش از سر سرو

عرق بر عارض گلگون نشسته

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۸ - گفتگوی جمشید با شمع

 

ملک با شمع گفت ای گرم رو، نرم!

من اندر آتشم بر من مشو گرم

نگفتی رهروان را ره نمایم؟

نگفتی عاشقان را پیشوایم؟

من عاشق درین شب‌های تنها

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۳ - از خمار باز آمدن جمشید

 

ملک در خواب صوت چنگ بشنید

چو باد صبحدم بر خود بخندید

خمار آلود سر، برخاست از خواب

شراب و آب و مطرب دید و مهتاب

چو مه بیدار شد خورشید برجست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۵ - غزل

 

بیا جانا که خرم نو بهاریست

مبارک موسمی، خوش روزگاریست

چمن را امشب از سنبل بخوریست

هوا را هر دم از عنبر بخاریست

گل صد برگ تا هر هفت کرده‌ست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۶ - طلب کردن خورشید جمشید را

 

بهار افروز چون شعری برانگیخت

دل گل باز شد زر بر سرش ریخت

ز بلبل صد هزاران ناله برخاست

ز سوز و ناله دود از لاله برخاست

به ساقی گفت: «جام می درانداز

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۸ - باز گفتن خورشید از احوال جمشید به کتایون

 

گل زرد افق را دور بی باک

چو زین گلزار سبز افکنده بر خاک

برآمد تیره ابری ژاله بارید

به کوهستان مغرب لاله بارید

پری رخ زهره بود و لا ابالی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۱ - نصیحت مهراب به جمشید

 

معنبر زلف را چون داد شب تاب

عروس روز سر برداشت از خواب

چو مه رویی که شب می خورده باشد

همه شب خواب خوش ناکرده باشد

چو گل رویی که بردارد زبالین

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۳ - دیدن جمشید ،خورشید را در باغ

 

در آن شب دید جمشید آفتابی

چو طاووسی خرامان در خرابی

گرفته خوش لب آبی و رودی

برود اندر همی زد خوش سرودی

میان شب فروغ فر شاهی

[...]

سلمان ساوجی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode