گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۴ - دریغاگویی از نااهلی روزگار

 

جهان پر درد می‌بینم دوا کو

دل خوبان عالم را وفا کو

ور از دوزخ همی ترسی شب و روز

دلت پر درد و رخ چون کهربا کو

بهشت عدن را بتوان خریدن

[...]

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۸

 

دلی از خلق عالم بی‌غمی کو

برون از عالم دل عالمی کو

درین عالم دم و غم جفت باید

مرا غم هست باری همدمی کو

نگویی تا که درد عاشقی را

[...]

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳

 

به مادرم گفتم ای بد مهر مادر

نبیره دوست من دشمن نه نیکوست

جوابم داد گفتا دشمن تست

نباشد دشمن دشمن به جز دوست

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۰

 

سرشگی کز غم معشوق بارم

همه رنگ لب معشوق دارد

شنیدستی به عالم هیچ عاشق

که از دیده لب معشوق بارد

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۶

 

به گرمای تموز از سرد سوزش

صد و پنجه مسافر خشک بفشرد

رهی رفت و غلام برده برده

زهی قسمت رهی و ژاله شاکرد

زه ای پستت بمانده ماه بهمن

[...]

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۰

 

اگر معمار جاه او نباشد

بنای مملکت ویران نماید

جهان را از امانی دل بگیرد

به قدر همت ار احسان نماید

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۴

 

اگر چون زر نخواهی روی عاشق

منه بر گردن چون سیم سنگور

جهان از زشت قوادان تهی شد

که حمال فقع باید همی حور

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۹

 

چو خواهم کرد زرق و هزل و ریواس

نخواهم نیز عاقل بود و فرناس

مرا چون نیست بر کس هیچ تفضیل

چه خواهم کرد زهد و فضل عباس

بیاور طاس می بر دست من نه

[...]

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۳

 

ز تو ای چرخ نیلی رنگ دارم

هزاران سان عنا و درد جامع

نه تنها از تو بل کز هر چه جز تست

به من بر هست همچون سیف قاطع

مرا زان مرد نشناسی تو زنهار

[...]

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۴

 

ثنا گفتیم ما مر خواجه‌ای را

که نشناسد مقفا را ز مردف

عطارد در اسد بادش همیشه

یکی مقلوب و آن دیگر مصحف

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۷ - در هجای علی سه بوسش

 

ایا کشیخان بد اصل ای سه بوسش

علی نامی دریغ این نام بر تو

ز هر خلقی که ایزد آفریدست

بتر سگ دم و از سگ دم بتر تو

ترا ز جملهٔ اهل نشابور

[...]

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۴

 

بخور من بود دود درمنه

چنین باشد کسی را کو درم نه

چو بی سیمم ولی دایم به شکرم

تقاضا گر ملازم بر درم نه

اگر گردون به کام من نگردد

[...]

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۶

 

کسی را کو نسب پاکیزه باشد

به فعل اندر نیاید زو درشتی

کسی را کو به اصل اندر خلل هست

نیاید زو به جز کژی و زشتی

مراد از مردمی آزادمردیست

[...]

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۶

 

هم اکنون از هم اکنون داد بستان

که اکنونست بیشک زندگانی

مکن هرگز حوالت سوی فردا

که حال و قصهٔ فردا ندانی

سنایی غزنوی
 
 
۱
۲