گنجور

عطار » خسرونامه » بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم

 

اگر قبطی زلالی خورد و خون شد

ولیکن عقل میداند که چون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲ - در نعت سیدالمرسلین خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم

 

چو دندان تو از سنگی نگون شد

دل سنگ ای عجب از درد خون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۵ - آغاز داستان

 

شه آن بت را رها کرد و برون شد

به دریا رفت و زو صد جوی خون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

دلش در پای دلبر سرنگون شد

سر خود برگرفت و رفت خون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

بیک باره دلم از بس که خون شد

بپل بیرون نشد از پل برون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

ز بس آتش دلش چون جوی خون شد

کفش بر لب زد و از سر برون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

سرش در گشت و چشمش رود خون شد

کجا بادایه آن از پل برون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۴ - رسیدن گل و هرمز در باغ و سرود گفتن با رباب

 

بآخر دایهٔ مسکین برون شد

کنون بشنو که حال هر دوچونشد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۴ - رسیدن گل و هرمز در باغ و سرود گفتن با رباب

 

دلت از نقش عشقم دور چون شد

که نقش از سنگ نتواند برون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۵ - خواستگاری شاه اصفهان از گل

 

چو شب از خرگه گردون برون شد

ستاره چون دم اسپان نگون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۵ - خواستگاری شاه اصفهان از گل

 

تن از اسپ و سر از تن سرنگون شد

فلک صحرا زمین دریای خون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۷ - نامه نوشتن گل به خسرو در فراق و ناخوشی

 

ز عشقت چون دلم در سینه خون شد

چنان رفت او که از چشمم برون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز

 

چو گل گفت این سخن خسرو برون شد

کنون بشنو کزین پس حال چون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز

 

ازان پاسخ دل شه سرنگون شد

ز خون دل لبش پر کفک خون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز

 

بدیشان گفت آخر حال چون شد

نه مرغی گشت کز ایوان برون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۳۳ - دفن کردن گل دایه را و رفتن با خسرو به روم

 

برشه بارخواست و در درون شد

پس آنگه حال برگفتش که چون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۴۴ - رشك حسنا در كار گل و قصد كردن

 

کنون چون طاقتم از حد برون شد

دلم زین غصّه چون دریای خون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۴۴ - رشك حسنا در كار گل و قصد كردن

 

دلش از مکر حُسنا بحر خون شد

ز راه چشمهٔ چشمش برون شد

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode