عطار » خسرونامه » بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم
اگر قبطی زلالی خورد و خون شد
ولیکن عقل میداند که چون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۲ - در نعت سیدالمرسلین خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم
چو دندان تو از سنگی نگون شد
دل سنگ ای عجب از درد خون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
دلش در پای دلبر سرنگون شد
سر خود برگرفت و رفت خون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
بیک باره دلم از بس که خون شد
بپل بیرون نشد از پل برون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
ز بس آتش دلش چون جوی خون شد
کفش بر لب زد و از سر برون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
سرش در گشت و چشمش رود خون شد
کجا بادایه آن از پل برون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۲۴ - رسیدن گل و هرمز در باغ و سرود گفتن با رباب
بآخر دایهٔ مسکین برون شد
کنون بشنو که حال هر دوچونشد
عطار » خسرونامه » بخش ۲۴ - رسیدن گل و هرمز در باغ و سرود گفتن با رباب
دلت از نقش عشقم دور چون شد
که نقش از سنگ نتواند برون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۲۵ - خواستگاری شاه اصفهان از گل
چو شب از خرگه گردون برون شد
ستاره چون دم اسپان نگون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۲۵ - خواستگاری شاه اصفهان از گل
تن از اسپ و سر از تن سرنگون شد
فلک صحرا زمین دریای خون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۲۶ - طلب کردن قیصر باج و خراج از پادشاه خوزستان و رفتن هرمز به رسولی
هوای گلرخش از حد برون شد
دل او زان هوا دریای خون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۲۷ - نامه نوشتن گل به خسرو در فراق و ناخوشی
ز عشقت چون دلم در سینه خون شد
چنان رفت او که از چشمم برون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۲۸ - رسیدن نامهٔ گل به خسرو و زاری کردن او و رفتن در پی گل به اسپاهان
از آن صورت چو چشمش جوی خون شد
ز چشمش صورت مردم برون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز
چو گل گفت این سخن خسرو برون شد
کنون بشنو کزین پس حال چون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز
ازان پاسخ دل شه سرنگون شد
ز خون دل لبش پر کفک خون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز
بدیشان گفت آخر حال چون شد
نه مرغی گشت کز ایوان برون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۳۳ - دفن کردن گل دایه را و رفتن با خسرو به روم
برشه بارخواست و در درون شد
پس آنگه حال برگفتش که چون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۴۴ - رشك حسنا در كار گل و قصد كردن
کنون چون طاقتم از حد برون شد
دلم زین غصّه چون دریای خون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۴۴ - رشك حسنا در كار گل و قصد كردن
دلش از مکر حُسنا بحر خون شد
ز راه چشمهٔ چشمش برون شد