گنجور

 
۱
۲
۳
۴
۵
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » خاتمۀ کتاب

 

ز عالمهای علوی یک مجاهز

نگوید آنچه ما گفتیم هرگز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۵) حکایت مرد خاک بیز

 

که گم ناکرده می‌جوئی تو عاجز

نیابی چیزِ گم ناکرده هرگز

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش ششم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل

 

بسی بشناس و چون من کرد عاجز

علی الحق این بود دین عجایز

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل

 

دلی پر شوق می‌گردند عاجز

ز گَردِش می‌نیاسایند هرگز

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۸ - الحکایه و التمثیل

 

اگر چون عرش اعلا گردی از عز

به هیچت بر نمی‌گیرند هرگز

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش بیستم » بخش ۱ - المقاله العشرون

 

ببین کین آفتاب مانده عاجز

نکرد از خواب چشمی گرم هرگز

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش بیستم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

 

برو ای هم چو گلخن تاب عاجز

که تاب وصل شاهت نیست هرگز

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۶ - آغاز داستان

 

چنان بیدار بختی گشت هرمز

که نتوان دید آن درخواب هرگز

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

چو گردانید روی از روی هرمز

ز دست دل شد آن بتروی عاجز

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

نه زانسان بود گل را عشق هرمز

کزوزایل شدی چون عقل هرگز

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

بیک دیدن که دیداو روی هرمز

مرا گویی ندید او روی هرگز

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

ز مستی چشم میمالید هرمز

که فندق سود بر بادام هرگز

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

چو در رفتن قدم برداشت هرمز

دل گل رفت و تن افتاد عاجز

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

بباید باغبانی همچو هرمز

وگرنه گُل نگردد تازه هرگز

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۹ - گفتار در رخصت دادن دایه گلرخ را در عشق هرمز و حیله ساختن

 

برو باری نگه کن روی هرمز

که تا خود دیدهیی آنروی هرگز

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را

 

چو از دایه سخن بشنود هرمز

چنان شد کان نیارم گفت هرگز

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را

 

بغایت غصّه میکردش ز هرمز

که باگل این که داند کرد هرگز

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را

 

کسی را سر فرود آید بهرمز

نیاید تا سر آن نیز هرگز

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را

 

ندارد باتو رونق کار هرمز

نیاید باصلاح این کار هرگز

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵