عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۵) حکایت مرد خاک بیز
که گم ناکرده میجوئی تو عاجز
نیابی چیزِ گم ناکرده هرگز
عطار » اسرارنامه » بخش دوم » بخش ۱ - المقاله الثانیه فی نعت رسول الله صلی الله علیه و سلم
در انگشتت قلم نابوده هرگز
ز تو اهل قلم را این همه عز
عطار » اسرارنامه » بخش ششم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل
بسی بشناس و چون من کرد عاجز
علی الحق این بود دین عجایز
عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل
دلی پر شوق میگردند عاجز
ز گَردِش مینیاسایند هرگز
عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۸ - الحکایه و التمثیل
اگر چون عرش اعلا گردی از عز
به هیچت بر نمیگیرند هرگز
عطار » اسرارنامه » بخش بیستم » بخش ۱ - المقاله العشرون
ببین کین آفتاب مانده عاجز
نکرد از خواب چشمی گرم هرگز
عطار » اسرارنامه » بخش بیستم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل
برو ای هم چو گلخن تاب عاجز
که تاب وصل شاهت نیست هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
چو گردانید روی از روی هرمز
ز دست دل شد آن بتروی عاجز
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
نه زانسان بود گل را عشق هرمز
کزوزایل شدی چون عقل هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
بیک دیدن که دیداو روی هرمز
مرا گویی ندید او روی هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
ز مستی چشم میمالید هرمز
که فندق سود بر بادام هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
چو در رفتن قدم برداشت هرمز
دل گل رفت و تن افتاد عاجز
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
بباید باغبانی همچو هرمز
وگرنه گُل نگردد تازه هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۱۹ - گفتار در رخصت دادن دایه گلرخ را در عشق هرمز و حیله ساختن
برو باری نگه کن روی هرمز
که تا خود دیدهیی آنروی هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را
چو از دایه سخن بشنود هرمز
چنان شد کان نیارم گفت هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را
بغایت غصّه میکردش ز هرمز
که باگل این که داند کرد هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را
ندارد باتو رونق کار هرمز
نیاید باصلاح این کار هرگز