فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۰ - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود
بود پیدا و پندارد نه پیداست
ابا صد یار پندارد که تنهاست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۰ - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود
چو مار کج روم گرچه روم راست
نشان رفتنم ناراست پیداست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
ز بختت آنکه اکنون وقت سرماست
جهان همواره چون بفسرده دریاست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
کجا رامین درین نزدیکی ماست
اگرچه او ز تاریکی نه پیداست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۷ - سپردن موبد ویس را به دایه و آمدن رامین در باغ
شب تاریک پنداری که دریاست
کنار و قعر او هر دو نه پیداست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۲ - پاسخ دادن ویس موبد را
مثال مهر همچون ژرف دریاست
کنار و قعر او هر دو نه پیداست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۳ - رفتن رامین به گوراب و دور افتادن از ویس
همی گفت ای دل نادان و ناراست
نگه کن تا نهیبت از کجا خاست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۹ - بیمار شدن ویس از فراق رامین
یکی گفتی همه رنجش ز سوداست
یکی گفتی همه دردش ز صفراست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۹ - نامهٔ نهم در شرح زارى نمودن
مرا چون لام، نامه قد دوتاست
ترا همچون الفها قامت راست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۰ - پاسخ دادن ویس رامین را
همی گفت این چه برف و این چه سرماست
کزیشان رستخیز ویس برخاست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۱ - آمدن ویس دگر بار بر روزن و سخن گفتنش با رخش رامین
دلم گر چون کمان در مهر دوتاست
چو تیرست در جفا گفتار من راست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۸ - پاسخ دادن رامین ویس را
کند گهگاه ایزد کارها راست
چنان کزوی نداند هیچ کس خواست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۲ - رفتن موبد به شکار
نه رامش کرد با شاه و نه مِیْ خواست
بهانه کرد درد پا و برخاست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۲ - نشاندن رامین پسر خود را به پادشاهى و مجاور شدن به آتشغاه تا روز مرگ
چو از دادار آمرزش همی خواست
تو گفتی دود حسرت زو همی خاست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۳ - در انجام کتاب گوید
مگر تیمار مرگ از خلق برخاست
همه کس یافت آن کامی که میخواست