گنجور

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۴ - در مدح گوید

 

خداوندا سرور جود دستت

چو طوقی گشت و اندر گردن افتاد

پدید آمد جواهر در معادن

چو ظل گوهرت بر معدن افتاد

شد آهن مایه سهم و سیاست

[...]

۱۳ بیت
قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۵۷ - در غزل است

 

کسی در عشق تو دلریش باشد

که مسکین عاشق و درویش باشد

ز شادیها شود بیگانه آن دل

که با اندوه عشقت خویش باشد

هر آن کو صحبت سیمرغ جوید

[...]

۹ بیت
قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۶۸ - در غزل است

 

کسی را نیست چون تو دلستانی

نکو روئی ظریفی خوش زبانی

هرآنکو را بود نزد تو آیی

کجا خرد همه عالم بنانی

همی گردم ز عشقت گرد عالم

[...]

۱۱ بیت
قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۷۹ - در غزل است

 

دل عاشق ز بیم جان نترسد

گرش کار افتد از سلطان نترسد

چه باک است از بلاها عاشقان را

که نوح از آفت طوفان نترسد

به عشق از جان تقرب کرده عاشق

[...]

۷ بیت
قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۸۷ - در غزل و اشارت باسم خواجه علی ضراب است

 

بپیچ سنبل اندر تاب داری

میان نرگس اندر خواب داری

دل از عشق تو چون قندیل دارم

که روی از حسن چون محراب داری

دلم بیتاب گشت و دیده پرآب

[...]

۸ بیت
قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۸۸ - در غزل واشارت باسم خواجه اوحد است

 

ز عشق تو کشیدم گرد دل سد

نهادم در میان سینه مسند

به مسند در نشین فرمان همی ران

که دارد حسن تو ملک مؤید

نشان خال تو بر روی رنگین

[...]

۱۰ بیت
قوامی رازی