گنجور

 
قوامی رازی

کسی را نیست چون تو دلستانی

نکو روئی ظریفی خوش زبانی

هرآنکو را بود نزد تو آیی

کجا خرد همه عالم بنانی

همی گردم ز عشقت گرد عالم

که تا یابم مگر هم داستانی

به بستان جمالت زلف دارد

ز عنبر هر گلی راپاسبانی

ز خوزستان عشق آید لبت را

ز شکر هر زمانی کاروانی

مرا در پادشاهی جز دلی نیست

که از رنج تو ناساید زمانی

اگر فرمائی آرم پیش خدمت

دلی خود کی دریغ آید ز جانی

وصالت را اگر هجران نبودی

کجابودی ز هر عاشق فغانی

ولیک از اتفاق روزگار است

که باشد هر ظریفی را گرانی

قوامی بر زبان تا راند نامت

فتاد از عشق تو در هر دهانی

از آن بر بام عشقت پاسبان است

که در عالم ندارد ناودانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
دقیقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی

ولیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی

کسایی

به جام اندر تو پنداری روان است

و لیکن گر روان دانی روانی

به ماهی ماند ، آبستن به مریخ

بزاید ، چون فراز لب رسانی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

شکفته شد گل از باد خزانی

تو در باد خزانی بی زیانی

همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل

چه چیزی مردمی یا بوستانی

ز بوی موی پیچان سنبلی تو

[...]

ابوالفضل بیهقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی‌

و لیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه